مَا یُدْرِیک مَا عَلَیَّ مِمَّا لِی عَلَیْک لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِینَ حَائِک ابْنُ حَائِک مُنَافِقٌ ابْنُ کافِرٍ.
چه ترا دانا گردانید (به اینکه) چه بر ضرر و چه بر نفع من است؟ لعنت خدا (دوری رحمت او) و لعنت و نفرین لعنت کنندگان بر تو باد ای جولا پسر جولا، و ای منافق پسر کافر (لعن حضرت بر اشعث برای اعتراض او بر آن جناب نبوده، بلکه برای آن بود که با وجود بودن میان اصحاب حضرت نفاق را از دست نداده، همیشه دوروئی میکرد، و شخص منافق سزاوار لعن است، چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم س 2 ی 159 میفرماید: ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون یعنی کسانیکه میپوشانند نشانه های روشن و هدایتی را که ما فرستادیم بعد از چیزی که در کتاب برای مردم بیان کردیم، خداوند و جمیع لعنت کنندگان ایشان را لعنت و نفرین میکنند. در بعضی تواریخ بیان شده که اشعث و پدرش برد یمانی میبافته اند و چون جولائی موجب نقصان عقل و سفاهت است، لذا حضرت او را به این اسم سرزنش فرموده، و در بعضی کتب نوشته اند او از اکابر و بزرگان کنده بود و سرزنش حضرت او را برای آن بود که در راه رفتن از روی تکبر و تبختر دوش میجنبانیده، و این نوع حرکت را در لغت حیاکه خوانند، و بهر تقدیر در تعقیب بیان مذمت و نقصان عقل او فرموده.
وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَکَ الْکُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَى فَمَا فَدَاکَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُکَ وَ لَا حَسَبُکَ.
سوگند بخدا در کفر یک مرتبه اسیر شدى و در اسلام بار دیگر، و دارائى و حسب و بزرگى ترا از یکى از این دو اسیرى نجات نداد (سبب اسیرى او در زمان کفر آن بود که چون قبیله مراد پدرش را کشتند لشگر آراسته به خونخواهى پدر حرکت کرد و در آن جنگ مغلوب شده اسیر گردید و در آخر سه هزار شتر فداء داده خود را از اسیرى نجات داد، پس از آن با هفتاد مرد از کنده خدمت حضرت رسول مشرّف شده اسلام پذیرفت، امّا سبب اسیرى او در اسلام آنست که بعد از وفات پیغمبر اکرم مرتدّ شد و آن زمان ساکن حضرموت بود، اهل آن سامان را از دادن زکوة منع کرد و با ابا بکر بیعت ننمود، پس ابا بکر زیاد ابن لبید را با جمعى بجنگ او فرستاد، اشعث با ایشان جنگ کرد تا اینکه در قلعهاى محصور شد، و زیاد بر او سخت گرفت و آب را بر وى و تابعینش بست، پس اشعث براى خود و ده نفر از خویشاوندانش امان خواست که او را نزد ابا بکر ببرند تا در باره ایشان حکم دهد، و زیاد و لشگرش را بعد از گرفتن امان بقلعه راه داد، چون وارد شدند بقتل ساکنین قلعه پرداختند، آنان گفتند که شما بما امان داده اید، زیاد گفت: اشعث بجز براى خودش و ده نفر امان نخواسته، پس آنها را کشت، و اشعث را با ده نفر اسیر کرده به نزد ابا بکر فرستاد، ابا بکر او را عفو نمود و خواهر خود امّ فروه دختر ابى قحافه را باو تزویج کرد، و از او سه فرزند متولّد شد: محمّد و اسحاق و اسماعیل، و محمّد ابن اشعث همان کسى است که در خون سیّد الشّهداء در کربلا شرکت داشت، خلاصه چون اشعث از روى بى خردى قوم خود را به کشتن داد، لذا حضرت مى فرماید:)
وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّیْفَ وَ سَاقَ إِلَیْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِیٌّ أَنْ یَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا یَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ.
مردی که قوم خود را به شمشیر (کشته شدن) راهنما باشد و ایشان را به مرگ سوق دهد سزاوار است نزدیکان دشمنش بدارند و بیگانگان امینش ندانند.
اَقولُ: يُريدُ عليه السّلام اَنَّهُ اُسِرَ فِى الْكُفْرِ مَرَّةً وَ فِى الاِْسْلامِ مَرَّةً. وَ اَمّا قَولُهُ عَليْهِ السّلام: «دَلَّ عَلى قَوْمِهِ السَّيْفَ» فَاَرادَ بِهِ حَديثاً كانَ لِلاَْشْعَثِ مَعَ خالِدِ بنِ الْوَليدِ بِالْيَمامَةِ، غَرَّ فيه قَوْمَهُ وَ مَكَرَ بِهِمْ حَتّى اَوْقَعَ بِهِمْ خالِدٌ. وَ كانَ قَوْمُهُ بَعْدَ ذلِكَ يُسَمُّونَهُ عُرْفَ النّارِ، وَ هُوَ اسْمٌ لِلْغادِرِ عِنْدَهُمْ.
سیدرضی فرماید:( میگویم: منظور حضرت آنستکه یکمرتبه اشعث در موقعی که کافر بود اسیر شد و بار دیگر وقتی که اسلام آورده بود، و اما مقصود سخن آن حضرت در مذمت اشعث که فرمود کسی که شمشیر را بر قوم خود راهنما باشد، واقعه اشعث است با خالد ابن ولید در یمامه که اشعث در آن شهر قوم خود را فریب داد و با ایشان مکر کرد تا اینکه خالد بر آنان تسلط یافت و بعد از این واقعه او را عرف النار می نامیدند یعنی نشانه بلندی آتش و این جمله نزد آنها نام مکر کننده بوده )کنایه از اینکه مکر کننده نشانه آتش است که هر که نزد او رود در آتش می افتد).