أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَدِ اسْتُشْهِدَ فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً وَ عَامِلًا کَادِحاً وَ سَیْفاً قَاطِعاً وَ رُکْناً دَافِعاً .

پس از ستایش خدا و درود بر حضرت مصطفى، مصر را فتح کردند (لشگر معاویه آنرا گرفتند) و محمّد ابن ابى بکر که خدایش بیامرزد شهید شد، از خدا مزد و پاداش او را مى خواهیم که براى ما فرزندى خیر اندیش و مهربان، و کار گردانى رنج کشیده، و شمشیرى برنده، و ستونى جلوگیرنده بود (محمّد ربیب یعنى پسر زن امام علیه السّلام بود، چون مادرش اسماء دختر عمیس خثعمیّه است، و او خواهر میمونه زوجه پیغمبر و خواهر لبابه ما در فضل و عبد اللّه زوجه عبّاس ابن عبد المطّلب مى باشد، و از زنان هجرت کننده به حبشه بود، در آن هنگام زوجه جعفر ابن ابى طالب بود که در حبشه محمّد و عبد اللّه و عون پسران جعفر را زائید، و به همراهى جعفر به مدینه بازگشت، و پس از شهادت جعفر در جنگ مؤته ابو بکر اسماء را به همسرى خویش برگزید و محمّد از او پیدا شد، پس از وفات ابو بکر امیر المؤمنین علیه السّلام او را گرفت و یحیى ابن علىّ از او است، خلاصه چون محمّد را امام علیه السّلام تربیت نموده بود او را فرزند مى خواند، چنانکه در شرح سخن شصت و هفتم گذشت) .

وَ قَدْ کُنْتُ حَثَثْتُ النَّاسَ عَلَى لَحَاقِهِ وَ أَمَرْتُهُمْ بِغِیَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ وَ دَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَ جَهْراً وَ عَوْداً وَ بَدْءاً فَمِنْهُمُ الْآتِی کَارِهاً وَ مِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ کَاذِباً وَ مِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلًا .

و من مردم را به رفتن سوى او ترغیب نموده بر مى انگیختم، و بیارى او پیش از کشته شدنش امر مى نمودم، و ایشان را پنهان و آشکار (براى کمک باو) مى خواندم، و نه یک بار بلکه دوباره دعوت خود را از سر گرفته باز آنرا آغاز مى کردم، پس بعضى از آنان با نگرانى و بى میلى مى آمدند، و برخى به دروغ بهانه مى آوردند، و گروهى نشسته بى اعتنا بودند.

أَسْأَلُ اللَّهَ تَعَالَى أَنْ یَجْعَلَ لِی مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلًا فَوَاللَّهِ لَوْ لَا طَمَعِی عِنْدَ لِقَائِی عَدُوِّی فِی الشَّهَادَةِ وَ تَوْطِینِی نَفْسِی عَلَى الْمَنِیَّةِ لَأَحْبَبْتُ أَلَّا أَلْقَى مَعَ هَؤُلَاءِ یَوْماً وَاحِداً وَ لَا أَلْتَقِیَ بِهِمْ أَبَداً .

از خدا مى خواهم که مرا از ایشان بزودى نجات داده رها سازدکه بخدا سوگند اگر نمى بود آرزوى من به شهادت (کشته شدن در راه خدا) هنگام ملاقات با دشمنم، و دل به مرگ نمى نهادم هر آینه نمى خواستم یک روز با اینان بمانم، و نه هرگز با آنها روبرو شوم (زیرا با چنین مردمى فیروزى بر دشمن ممکن نیست، پس ناچار با آنها زندگانى می کنم تا اگر فیروزى نیافته شهادت و کشته شدن در راه خدا را دریابم).