فَسُبْحَانَ اللَّهِ مَا أَشَدَّ لُزُومَکَ لِلْأَهْوَاءَ الْمُبْتَدَعَةِ وَ الْحَیْرَةِ الْمُتَّبَعَةِ مَعَ تَضْیِیعِ الْحَقَائِقِ وَ اطِّرَاحِ الْوَثَائِقِ الَّتِی هِیَ لِلَّهِ طِلْبَةٌ وَ عَلَى عِبَادِهِ حُجَّةٌ .
پس خدا را تسبیح نموده از هر عیب و نقصى منزّه مى دانم (شگفتا) چه بسیار است هوا پرستى و خواهشهاى پدید آمده و سرگشتگى پیروى نموده تو با تباه ساختن آنچه حقّ است، و دور انداختن آنچه مورد اطمینان است، حقایقى که پسندیده خدا و دلیل بندگانش مى باشد (خلاصه چه بسیار گرفتار خواهشهاى نفس امّاره بوده دنبال گمراهى گرفته اى، همواره به بدعتى مردم را فریفته براى گمراهى خود سببها مى جویى).
فَأَمَّا إِکْثَارُکَ الْحِجَاجَ عَلَى عُثْمَانَ وَ قَتَلَتِهِ فَإِنَّکَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَکَ وَ خَذَلْتَهُ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَهُ وَ السَّلَامُ .
و امّا بسیار جدال و پر گفتن تو در باره عثمان و کشندگانش (و اظهار مظلومیّت او و خونخواهى تو بى مورد است، زیرا) عثمان را هنگامى یارى کردى که به سود خودت بود، و هنگامی که براى او سودمند بود او را یارى نکردى (عثمان پى در پى به معاویه نامه نوشته از او کمک مى خواست، معاویه وعده مى داد تا کار بر او تنگ شده او را محاصره نمودند، معاویه یزید ابن اسد القسرىّ را با لشگرى روانه ساخت و باو گفت: مى روى و در ذى خشب «نام موضعى در هشت فرسخى مدینه» مى مانى، و مگو: الشّاهد یرى ما لا یرى الغائب یعنى حاضر مى بیند آنچه را که غائب نمى بیند، منظورش آن بود که از پیش خود کارى انجام مده و قبل از دستور من از آنجا کوچ مکن، و در پرده باو فهماند که غرض آن نیست که تو خود را بعثمان رسانده او را یارى کنى، بلکه مصلحت دیگر در نظر دارم، تو آنجا باش تا ببینم چه میشود، او نیز چندان در آن موضع ماند که عثمان کشته شد و معاویه او را با لشگر بشام باز خواند و در صدد بدست آوردن خلافت بر آمد) و درود بر شایسته آن.