فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِیِّنَا وَ اجْتِیَاحَ أَصْلِنَا وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِیلَ وَ مَنَعُونَا الْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا الْخَوْفَ وَ اضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ فَعَزَمَ اللَّهُ لَنَا عَلَى الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ الرَّمْیِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ.
پس (از آنکه مشرکین نگریستند که حبشه پناهگاه مسلمانان شد، و هر کدام از ایشان به آنجا مى گریخت ایمن و آسوده مى گشت و آنها که در مکّه ماندند در پناه ابو طالب بودند، و اسلام آوردن حمزه نیز آنان را تقویت نمود، انجمن بزرگى تشکیل داده و قبیله قریش همگان برگشتن پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله همدست شدند، و ابو طالب که بر این اندیشه آگهى یافت بنى هاشم و بنى عبد المطّلب راگرد آورده با زن و فرزند بدرّه کوهى که شعب ابو طالب گویند جاى داد، و اولاد عبد المطّلب مسلمان و غیر مسلمانشان براى حفظ قبیله و فرمانبرى از ابو طالب از یارى پیغمبر اکرم خوددارى نکردند جز ابو لهب که با دشمنان ساخت، و ابو طالب به همراهى خویشان بحفظ و نگهدارى پیغمبر کوشیده هر دو سوى شعب یعنى درّه کوه را دید بان گماشت، و بیشتر فرزند خود علىّ علیه السّلام را بجاى پیغمبر اکرم مى خوابانید، و حمزه شبها بگرد پیغمبر مى گشت، چون کفّار قریش این احوال را دیده دانستند به آن حضرت دست ندارند چهل تن از بزرگانشان در دار النّدوة «نام موضعى در مکّه که محلّ اجتماع بود» گرد آمده پیمان بستند که با بنى عبد المطّلب و بنى هاشم دوستى نکرده زن بایشان ندهند و نگیرند، و چیزى بآنان نفروخته و نخرند، و آشتى نکنند مگر وقتى که پیغمبر را بایشان بسپارند تا او را بکشند، و این پیمان را بر صحیفه اى نگاشته بر آن مهر نهاده آنرا به امّ الجلاس خاله ابو جهل سپردند تا نگاه دارد، و بعضى نقل کرده اند که آنرا بر در خانه کعبه آویختند، با این پیمان بنى هاشم در شعب ابو طالب محصور ماندند، و از اهل مکّه جرأت نداشت با آنان داد و ستد نماید جز اوقات حجّ که جنگ حرام بود و قبائل عرب در مکّه حاضر مى شدند، ایشان هم از شعب بیرون آمده خوردنى از عرب مى خریدند و برمیگشتند، و قریش این را نیز روا نداشته چون آگاه مى شدند که یکى از بنى هاشم مى خواهد چیزى خریدارى نماید بهاى آنرا بالا برده خودشان مى خریدند، و اگر مى دانستند کسى از قریش بسبب خویشاوندى با بنى عبد المطّلب خوردنى به شعب فرستاده او را آزار مى رساندند، و اگر از آنانکه در شعب بودند کسى بیرون مى آمد و بر او دست مى یافتند او را شکنجه مى کردند، و از اشخاصى که براى آنها خوردنى مى فرستادند ابو العاص ابن ربیع هشام ابن عمرو و حکیم ابن خرام ابن خویلد برادر زاده خدیجه بودند، سه سال بدین گونه گذشت، و گاه فریاد کودکان بنى عبد المطّلب از گرسنگى بلند مى شد بطوریکه بعضى از مشرکین از آن پیمان پشیمان گشتند، و پنج تن از آنان: هشام ابن عمرو و زهیر ابن ابى امیّه و مطعم ابن عدىّ و ابو البخترىّ و زمعة ابن الأسود با یکدیگر قرار گزاشتند که نقض عهد کرده پیمان بشکنند و قرارداد او را پاره کنند، بامدادى که بزرگان قریش در کعبه گرد آمده از این مقوله سخن پیش آوردند، ناگاه ابو طالب با گروهى از همراهان خود از شعب بیرون آمده به کعبه رو آورد و بین آنها نشست، ابو جهل گمان کرد که ابو طالب بر اثر رنجى که در شعب دیده شکیبایى رااز دست داده و آمده که پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله را تسلیم نماید، ابو طالب فرمود: اى مردم سخنى گویم که بر خیر شما است: برادر زاده ام محمّد صلّى اللَّه علیه و آله بمن خبر داده که خداوند موریانه را بر نامه اى که پیمان را بر آن نوشته اید گماشته، آنچه در آن نوشته شده خورده فقط نام خدا را بر جا گذاشته، اکنون آن نامه را حاضر کنید اگر او راست گفته شما را با او چه جاى سخن است از دشمنى با او دست بدارید، و اگر دروغ گوید او را تسلیم مى نمایم تا بقتل رسانید، گفتند: نیکو سخنى است، پس رفتند و آن نامه را از امّ الجلاس گرفته آوردند و گشودند همه آنرا موریانه خورده بود جز لفظ باسمک اللّهمّ که در جاهلیّت بر سر نامه ها مى نگاشتند، و دست منصور ابن عکرمه نویسنده آن قرارداد شل شده بود، چون چنین دیدند شرمنده شدند، پس مطعم ابن عدىّ نامه را پاره کرد و گفت: ما از این نامه ستم رسان بیزاریم، آنگاه ابو طالب به شعب بازگشت، روز دیگر مطعم ابن عدىّ به همراهى چهار تن دیگر از قریش با او همراه شده بودند به شعب رفته بنى عبد المطّلب را به مکّه آورده و در خانه هاشان جاى دادند، لکن مشرکین پس از بیرون آمدن حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله از شعب باز بنا بر عقیده نادرست خود چندان که توانستند از دشمنى با آن بزرگوار خوددارى نکرده در آزار او کوشیدند، خلاصه در نامه زیر امام علیه السّلام براى بیدار کردن معاویه از خواب غفلت باین سرگذشت اشاره نموده مى فرماید:) قبیله ما (قریش) خواستند پیغمبر ما را بکشند، و ریشه ما را بر کنند (نابود نمایند) و غمّها و اندوه ها براى ما پیش آوردند، و ناشایسته ها در باره ما بکار بردند، و ما را از آسایش و خوشى باز داشتند، و ترس و بیم را ویژه ما قرار دادند، و ما را به رفتن سوى کوه سخت (بى آب و علف شعب ابو طالب) بناچارى وادار نمودند (و در آنجا محصور کردند، در اوّل سال هفتم از بعثت پیغمبر اکرم) و آتش جنگ را براى ما افروختند، پس به خواست خداوند ما شرّ دشمن را از پیغمبرش دفع کرده از حریم حرمت او دور نمودیم (نگذاشتیم آسیبى بآن بزرگوار برسد).
مُؤْمِنُنَا یَبْغِی بِذَلِکَ الْأَجْرَ وَ کَافِرُنَا یُحَامِی عَنِ الْأَصْلِ وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَیْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِیهِ بِحِلْفٍ یَمْنَعُهُ أَوْ عَشِیرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ فَهُوَ مِنَ الْقَتْلِ بِمَکَانِ أَمْنٍ.
مؤمن ما (که به پیغمبر ایمان آورده بود مانند ابو طالب و حمزه) پاداش پشتیبانى نمودن از پیغمبر (رضاء و خوشنودى خدا) را مى طلبید، و کار فرما (که اسلام نیاورده بودند مانند عبّاس و مطعم ابن عدىّ) بجهت خویشى(با آن حضرت آن بزرگوار را) حمایت و کمک مى نمود، و (غیر از ما بنى هاشم) آنکه از قریش مسلمان شده بود ترس و بیمى که ما (از کفّار و مشرکین) داشتیم نداشت براى سوگند و پیمانى که (با مشرکین) بسته، یا بجهت خویشى (با آنها) بود که او را از بیم و ترس باز مى داشت، و او از کشته شدن ایمن و آسوده بود.
وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله علیه وآله ) إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ النَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَیْتِهِ فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّیُوفِ وَ الْأَسِنَّةِ فَقُتِلَ عُبَیْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ یَوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ حَمْزَةُ یَوْمَ أُحُدٍ وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ یَوْمَ مُؤْتَةَ. وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَکَرْتُ اسْمَهُ مِثْلَ الَّذِی أَرَادُوا مِنَ الشَّهَادَةِ وَ لَکِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِیَّتَهُ أُجِّلَتْ .
و چون (خداوند جنگ با مشرکین و دفع شرّ آنها را امر فرمود، و) کارزار سخت مى شد که مردم (از بیم و ترس) باز مى ایستادند، رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله اهل بیت خود را جلو وامى داشت، و بوسیله آنان یاران و لشگریانش را از داغى نیزه و شمشیرها حفظ مى نمود، پس عبیدة ابن حارث (ابن عبد المطّلب پسر عموى آن حضرت) در جنگ بدر (نام چاهى که بدر نام نزدیک به مدینه در راه مکّه کنده بود) کشته شد، و حمزه (عموى آن بزرگوار) در جنگ احد (نام کوهى است نزدیک مدینه) کشته گردید، و جعفر (برادر من) در جنگ مؤته (نام موضعى در اطراف شام) کشته شد، و کسیکه اگر مى خواستم نامش را ذکر مى نمودم (امام علیه السّلام) شهادت و کشته شدن (در راه خدا) را خواست مانند کشته شدنى که آنان خواستند (مرا نیز آرزوى شهادت و کشته شدن بود) و لکن عمر آنها زودتر بسر رسید، و مرگ کسیکه نامش را ذکر نکردم بتأخیر افتاد (پیغمبر مرا خبر داد که تو نیز کشته خواهى شد، چنانکه در سخن یک صد و پنجاه و پنجم اشاره فرمود).
فَیَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ یُقْرَنُ بِی مَنْ لَمْ یَسْعَ بِقَدَمِی وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ کَسَابِقَتِی الَّتِی لَا یُدْلِی أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلَّا أَنْ یَدَّعِیَ مُدَّعٍ مَا لَا أَعْرِفُهُ وَ لَا أَظُنُّ اللَّهَ یَعْرِفُهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ .
پس (با این همه رنجها که براى نگهبانى پیغمبر اکرم و ترویج دین اسلام کشیدم) شگفتا از روزگار که در زمانى واقع شده ام که با من برابر میشود کسیکه براى یارى دین مانند من کوشش نکرده، و سابقه و پیشى گرفتن مرا در اسلام (ایمان بخدا و رسول) نداشته است چنان سابقه اى که کس بمانند آن دسترسى ندارد مگر آنکه ادّعاء کننده اى (معاویه) ادّعاء کند (در باره خود بگوید) آنچه را که من نمى دانم، و گمان ندارم که خداوند هم آنرا بشناسد (چون سابقه ایمان بخدا و رسول براى غیر من دیگرى را نبوده تا خدا آنرا بشناسد) و بهر حال حمد و سپاس مخصوص خداوند است (که مصلحت دانسته مانند ترا برابر من قرار دهد که بر خلاف حقّ و حقیقت آنچه که شایسته نیست ادّعاء کنى).
وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ إِلَیْکَ فَإِنِّی نَظَرْتُ فِی هَذَا الْأَمْرِ فَلَمْ أَرَهُ یَسَعُنِی دَفْعُهُمْ إِلَیْکَ وَ لَا إِلَى غَیْرِکَ.
و امّا آنچه درخواست نمودى در باره فرستادن کشندگان عثمان بسوى تو، در این کار اندیشه نموده ص850دیدم فرستادن ایشان بسوى تو و غیر تو از عهده من خارج است (زیرا عدّه آنان بیشمار و توانائیشان بسیار است، چنانکه در سخن یک صد و شصت و هفت اشاره نموده مى فرماید: کیف لى بقوّة و القوم المجلبون على حدّ شوکتهم یملکوننا و لا نملکهم یعنى چگونه مرا توانائى «کشیدن انتقام از کشندگان عثمان» است و حال آنکه گروهى که «براى کشتن او» گرد آمدند در نهایت قدرت خود باقى هستند، بر ما تسلّط دارند و ما بر ایشان مسلّط نیستیم. بعد از آن او را تهدید نموده مى فرماید.)
وَ لَعَمْرِی لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَیِّکَ وَ شِقَاقِکَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِیلٍ یَطْلُبُونَکَ لَا یُکَلِّفُونَکَ طَلَبَهُمْ فِی بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ وَ لَا جَبَلٍ وَ لَا سَهْلٍ إِلَّا أَنَّهُ طَلَبٌ یَسُوءُکَ وِجْدَانُهُ وَ زَوْرٌ لَا یَسُرُّکَ لُقْیَانُهُ وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ .
سوگند بجان خودم اگر از گمراهى و دشمنى باز نایستى بزودى آنان را خواهى شناخت که ترا مى طلبند و از این خواستنشان ترا در بیابان و دریا و کوه و دشت برنج نیندازند (به سراغ تو خواهند آمد) مگر آنکه این طلبیدن و خواستن ترا آزرده خواهد ساخت، و ملاقات و دیدن این زیارت کنندگان ترا شاد ننماید (بطورى به سراغ تو خواهند آمد که خواهى گفت: اى کاش من ایشان را نطلبیده بودم) درود بر آنکه شایسته درود است (ابن ابى الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه اینجا گفته: جائز نبود که امام علیه السّلام بفرماید: و السّلام علیک یعنى درود بر تو، زیرا آن حضرت معاویه را فاسق و گناهکار مى دانست، و اکرام فاسق جائز و درست نیست از این جهت فرموده: و السّلام لأهله یعنى درود بر آنکه شایسته آن است).