وَ کَیْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَکَشَّفَتْ عَنْکَ جَلَابِیبُ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ دُنْیَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِینَتِهَا وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَادَعَتْکَ فَأَجَبْتَهَا وَ قَادَتْکَ فَاتَّبَعْتَهَا وَ أَمَرَتْکَ فَأَطَعْتَهَا .

و چه خواهى کرد زمانیکه از (پیش روى) تو برداشته شود پرده هاى دنیایى که در آن هستى که خود را (براى دنیا پرستان) به آرایش کردن خوش نما جلوه داده، و به خوشگذرانیش فریب داده، ترا (به دوستى خود) دعوت نموده پذیرفتى، و پیشروت گشت دنبالش رفتى، و بتو فرمان داد پیروى نمودى (خلاصه چه خواهى کرد با مرگ و عذاب و کیفر گناهان).

وَ إِنَّهُ یُوشِکُ أَنْ یَقِفَکَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لَا یُنْجِیکَ مِنْهُ مِجَنٌّ فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ وَ خُذْ أُهْبَةَ الْحِسَابِ وَ شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِکَ وَ لَا تُمَکِّنِ الْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِکَ وَ إِلَّا تَفْعَلْ أُعْلِمْکَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِکَ فَإِنَّکَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ الشَّیْطَانُ مِنْکَ مَأْخَذَهُ وَ بَلَغَ فِیکَ أَمَلَهُ وَ جَرَى مِنْکَ مَجْرَى الرُّوحِ وَ الدَّمِ .

و نزدیک است نگاه دارنده اى نگاهت دارد (مرگ رسیده آگاهت سازد) بر چیزى (عذاب و کیفرى) که نجات دهنده اى نتواند رهایت نماید، پس (با این پیشآمد سخت از هواى نفس پیروى نکرده) از این کار (ادّعاى خلافتى که لایق آن نیستى) دست بردار، و خود را براى روز حساب و باز پرسى آماده ساز، و براى آنچه بتو مى رسد (مرگ و سختیهاى بعد از آن) دامن به کمر زن (چالاک شو) و گمراهان (مانند عمرو ابن عاص و مروان) را به گوش خود توانائى مده (سخنانشان را گوش نداده پیرو دستورشان مباش) و اگر چنین نکنى (این اندرز را نپذیرى) ترا بآنچه که از خود غفلت دارى آگاه سازم، تو فرو رفته در ناز و نعمتى (نعمت ترا سرکش گردانیده و از اینرو) شیطان در تو جاى گرفته، و به آرزوى خود رسیده، و روان شده است در تو مانند روان شدن جان و خون (چنان بر تو مسلّط است که کارى نکرده و سخنى نگویى مگر بدستور و فرمان او، پس از این در سرزنش او مى فرماید.)

وَ مَتَى کُنْتُمْ یَا مُعَاوِیَةُ سَاسَةَ الرَّعِیَّةِ وَ وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ بِغَیْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لَا شَرَفٍ بَاسِقٍ .

و شما (بنى امیّه) اى معاویه کى لیاقت حکمرانى رعیّت و زمامدارى مسلمانان را داشتید بدون سابقه خیر و نیکوئى و بى دارا بودن بزرگوارى و ارجمندى (پیش از این در امرى فضیلت و برترى نداشته اى که باعث شود ادّعاى خلافت و امارت نمائى) .

وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ الشَّقَاءِ وَ أُحَذِّرُکَ أَنْ تَکُونَ مُتَمَادِیاً فِی غِرَّةِ الْأُمْنِیِّةِ مُخْتَلِفَ الْعَلَانِیَةِ وَ السَّرِیرَةِ.

و بخدا پناه مى بریم از برقرار گشتن پیشینه هاى بدبختى (که شخص را پیرو شیطان و هواى نفس مى سازد) و ترا مى ترسانم از اینکه همیشه فریب آرزوها خورده آشکار و نهانت دو گونه باشد (بترس از دنیا دارى و نفاق و دو روئى. پس او را بجنگ تهدید نموده مى فرماید.)

وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى الْحَرْبِ فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَیَّ وَ أَعْفِ الْفَرِیقَیْنِ مِنَ الْقِتَالِ لِتَعْلَمَ أَیُّنَا الْمَرِینُ عَلَى قَلْبِهِ وَ الْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ.

و (مرا) بجنگ خواندى، پس مردم را به یک سو گذاشته خود بسوى من بیا و دو لشگر را از جنگ باز دار تا دانسته شود معصیت و گناه بر دل کدام یک از ما غلبه یافته، و پرده (غفلت) جلو چشم و بینائیش آویخته (مردم را بحال خود واگذار تا دانسته شود کدام یک براى خداوند شمشیر زده و در راه حقّ ایستاده و فرار نمى کنیم) .

فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّکَ وَ أَخِیکَ وَ خَالِکَ شَدْخاً یَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِکَ السَّیْفُ مَعِی وَ بِذَلِکَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّی مَا اسْتَبْدَلْتُ دِیناً وَ لَا اسْتَحْدَثْتُ نَبِیّاً وَ إِنِّی لَعَلَى الْمِنْهَاجِ الَّذِی تَرَکْتُمُوهُ طَائِعِینَ وَ دَخَلْتُمْ فِیهِ مُکْرَهِینَ.

منم ابو الحسن کشنده جدّ تو (پدر مادرت هند جگر خوار که عتبة ابن ربیعة باشد) و دائى تو (ولید ابن عتبه) و برادرت (حنظلة ابن ابى سفیان) که آنها را در جنگ بدر تباه ساختم، و (اکنون هم) آن شمشیر با من است، و با همان دل دشمنم را ملاقات می کنم، و دین دیگرى اختیار ننموده پیغمبر نو و تازه اى نگرفته ام (بر خلاف هیچیک از احکام اسلام رفتار نمى نمایم) و من در راهى هستم که شما باختیار آنرا ترک نمودید و از روى اجبار بآن راه داخل شده بودید (گفتار و کردار من طبق احکام دین اسلام است که شما از اوّل امر با اختیار بآن نگرویدید، و چون مجبور شدید ظاهرا ایمان آورده و در باطن کافر ماندید).

وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَیْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاکَ إِنْ کُنْتَ طَالِباً .

و به گمان خود آمده اى (از من) خونخواهى عثمان مى نمایى با اینکه میدانى عثمان کجا کشته شده (چه کسانى او را کشتند) و اگر (در واقع) خونخواه هستى از آنجا (از اشخاصى که او را کشته اند مانند طلحه و زبیر و دیگران) خونخواهى کن.

فَکَأَنِّی قَدْ رَأَیْتُکَ تَضِجُّ مِنَ الْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْکَ ضَجِیجَ الْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ وَ کَأَنِّی بِجَمَاعَتِکَ تَدْعُونِی جَزَعاً مِنَ الضَّرْبِ الْمُتَتَابِعِ وَ الْقَضَاءِ الْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ هِیَ کَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ أَوْ مُبَایِعَةٌ حَائِدَةٌ .

پس مانند آنست که مى بینم ترا که (خونخواهى او را بهانه نموده اى، بلکه) از جنگ فریاد و شیون نموده مى ترسى که بتو دندان فرو برد (رو آورد) مانند فریاد کردن شتران از بارهاى گران، و چنانست که مى بینم لشگر ترا که بر اثر خوردن ضربتهاى پیاپى و پیشآمد سخت که واقع خواهد شد و بر خاک افتادن پى هم از روى بیچارگى مرا بکتاب خدا دعوت میکنند (تا دست از جنگ بردارم، در بامداد لیلة الهریر لشگر شام بدستور عمرو ابن عاص قرآنها بر سر نیزه ها زدند و از لشگر عراق صلح و آشتى درخواست نمودند، چنانکه در شرح خطبه سى و ششم گذشت،و این جمله فرمایش امام علیه السّلام از اخبار غیبیّه است که پیش از وقوع به معاویه گوشزد مى فرماید) و آن لشگر کافر بحقّ و انکار کننده هستند (که با من بیعت نکرده اند) یا بیعت کرده و دست برداشته اند (منافقین عراق که بعد از بیعت نمودن با حضرت نقض عهد کرده بشام نزد معاویه رفتند).