أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا کُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَلَى مَا ذَکَرْتَ مِنَ الْأُلْفَةِ وَ الْجَمَاعَةِ فَفَرَّقَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَ کَفَرْتُمْ وَ الْیَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُکُمْ إِلَّا کَرْهاً وَ بَعْدَ أَنْ کَانَ أَنْفُ الْإِسْلَامِ کُلُّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ ( صلى الله علیه وآله ) حِزْباً .

پس از حمد خداى تعالى و درود بر حضرت مصطفى، بطوری که یاد آوردى ما و شما (پیش از اسلام) دوست و با هم بودیم، پس دیروز (اسلام) بین ما و شما جدائى انداخت که ما ایمان آوردیم (به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گرویدیم) و شما کافر شدید، و امروز (پس از آن حضرت) ما راست ایستادیم (بدستور دین رفتار مى نماییم) و شما بفتنه و تباهکارى گراییدید (از راه دین قدم بیرون نهادید) و (در زمان پیغمبر اکرم هم) مسلمان شما اسلام نیاورد مگر به اجبار و پس از آنکه همه بزرگان اسلام (پیش از فتح مکّه) یا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گشتند (این جمله اشاره است به ابو سفیان که اسلام نیاورد تا آنکه پیغمبر اکرم مکّه معظّمه را فتح نموده و با لشگرى که بیش از ده هزار کس بود در شب وارد مکّه گردید، عبّاس بر استر آن حضرت سوار شده در اطراف مکّه مى گشت تا قریش را آگاه سازد که نزد آن بزرگوار آمده معذرت بخواهند، به ابو سفیان برخورد، گفت: در پشت من سوار شو تا ترا نزد رسول خدا برم و زنهار برایت بگیرم، چون نزد حضرت رسول آمدند، پیغمبر فرمود: اسلام بیاور، زیر بار نرفت، عمر گفت: یا رسول اللّه فرمانده گردنش را بزنم، عبّاس از جهت اینکه خویش او بود بکمک او گفت: یا رسول اللّه فردا اسلام مى آورد، فردا هم که پیغمبر باو امر فرمود اسلام آور باز زیر بار نرفت، عبّاس در نهان باو گفت: بتوحید و رسالت گواهى ده هر چند بدل باور نداشته باشى و گر نه کشته مى شوى، پس از روى ناچارى به زبان اسلام آورد).

وَ ذَکَرْتَ أَنِّی قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَ الزُّبَیْرَ وَ شَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ وَ نَزَلْتُ بَیْنَ الْمِصْرَیْنِ وَ ذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَیْکَ وَ لَا الْعُذْرُ فِیهِ إِلَیْکَ .

و یاد نمودى که من (ابو محمّد) طلحه و (ابو عبد اللّه) زبیر را کشتم و عائشه را دور کرده کارش را بى سرانجام نمودم و در بصره و کوفه فرود آمدم (از مکّه و مدینه دورى گزیدم) این کارى است که تو از آن کنار بودى (این پیشآمدها بتو ربط ندارد) پس بتو زیانى نیست و عذر آوردن در آن بسوى تو نشاید (ترا نمى رسد که در آن داورى کرده بامام زمانت اعتراض نمائى).

وَ ذَکَرْتَ أَنَّکَ زَائِرِی فِی الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ قَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ یَوْمَ أُسِرَ أَخُوکَ فَإِنْ کَانَ فِیهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ فَإِنِّی إِنْ أَزُرْکَ فَذَلِکَ جَدِیرٌ أَنْ یَکُونَ اللَّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِی إِلَیْکَ لِلنِّقْمَةِ مِنْکَ وَ إِنْ تَزُرْنِی فَکَمَا قَالَ أَخُو بَنِی أَسَدٍ:مُسْتَقْبِلِینَ رِیَاحَ الصَّیْفِ تَضْرِبُهُمْ بِحَاصِبٍ بَیْنَ أَغْوَارٍ وَ جُلْمُودِ

و یاد نمودى که مرا در (لشگرى از) مهاجرین و انصار (که همراه و یاور تو هستند) دیدن خواهى نمود (بجنگ من خواهى آمد) و حال آنکه روزى که برادرت (عمرو ابن ابى سفیان در جنگ بدر) اسیر و دستگیر گردید هجرت بریده شد (اشاره باینکه تو مى خواهى با این سخن خود را از مهاجرین بشمار بیاورى در صورتیکه تو و پدر و برادرانت در اوّل اسیر شدید و بعد اسلام آوردید) پس اگر (براى جنگ با من) شتاب دارى آسوده باش، زیرا (ناچار ما بیکدیگر خواهیم رسید، پس) اگر من به ملاقات تو آمدم (در شهرهایى که در تصرّف تو است با تو جنگیدم) شایسته است که خدا مرا براى بکیفر رساندن تو بر انگیخته باشد (چون براى دفع تباهکاران من از دیگران سزاوارترم) و اگر تو به ملاقات من بیایى (در شهرهاى تصرّف من با من بجنگى) مانند آنست که برادر (شاعرى از قبیله) بنى اسد گفته:مستقبلین ریاح الصّیف تضربهمبحاصب بین أغوار و جلمودیعنى رو آورند به بادهاى تابستانى که سنگ ریزه را بین زمینهاى نشیب و سنگ بزرگ بر مى دارد و بر ایشان مى زند (اشاره باینکه چون سنگریزه هاى آن بادها تیر و نیزه و شمشیر بتو و لشگرت خواهد بارید).

وَ عِنْدِی السَّیْفُ الَّذِی أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّکَ وَ خَالِکَ وَ أَخِیکَ فِی مَقَامٍ وَاحِدٍ وَ إِنَّکَ وَ اللَّهِ مَا عَلِمْتُ الْأَغْلَفُ الْقَلْبِ الْمُقَارِبُ الْعَقْلِ وَ الْأَوْلَى أَنْ یُقَالَ لَکَ إِنَّکَ رَقِیتَ سُلَّماً أَطْلَعَکَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَیْکَ لَا لَکَ لِأَنَّکَ نَشَدْتَ غَیْرَ ضَالَّتِکَ وَ رَعَیْتَ غَیْرَ سَائِمَتِکَ وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَا فِی مَعْدِنِهِ فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَکَ مِنْ فِعْلِکَ .

و شمشیرى که با آن بجدّ (مادرى) تو (عتبة ابن ربیعه) و به دائیت (ولید ابن عتبه)و برادرت (حنظلة ابن ابى سفیان) در یک جا (جنگ بدر) زدم نزد من است، و بخدا سوگند تو آن چنان که من دانستم دلت در غلاف (فتنه و گمراهى است که پند و اندرز بآن سودى نبخشد) و خردت سست و کم است (که براه حقّ قدم نمى نهى) و سزاوار آنست که در باره تو گفته شود بر نردبانى بالا رفته اى که بتو نشان داده جاى بلند بدى را که به زیان تو است نه به سودت، زیرا طلب نمودى چیزى را که گمشده تو نیست، و چرانیدى چراکننده اى را که مال تو نمى باشد، و خواستى امرى را که شایسته آن نیستى و از معدن آن دورى، پس چه دور است گفتار تو از کردارت (زیرا می گوئى من در صدد خونخواهى عثمانم و مى خواهم یارى مظلوم و ستمکشیده نموده از فساد و ناشایسته جلوگیرى نمایم، ولى کردارت ستم و تباهکارى و یاغى شدن بر امام زمان خود مى باشد).

وَ قَرِیبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَ أَخْوَالٍ حَمَلَتْهُمُ الشَّقَاوَةُ وَ تَمَنِّی الْبَاطِلِ عَلَى الْجُحُودِ بِمُحَمَّدٍ ( صلى الله علیه وآله ) فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ حَیْثُ عَلِمْتَ لَمْ یَدْفَعُوا عَظِیماً وَ لَمْ یَمْنَعُوا حَرِیماً بِوَقْعِ سُیُوفٍ مَا خَلَا مِنْهَا الْوَغَى وَ لَمْ تُمَاشِهَا الْهُوَیْنَى.

و زود به عموها و دائیها (خویشانت) مانند شدى که ایشان را بدبختى و آرزوى نادرست به انکار محمّد صلّى اللّه علیه و آله واداشت، پس آنها را در هلاکگاه خود آنجا که میدانى (در جنگ بدر و حنین و غیر آنها) انداختند (کشتند) پیشآمد بزرگى را جلو نگرفتند، و از آنچه که حمایت و کمک بآن لازم است منع ننمودند در برابر شمشیرهایى که کارزار از آنها خالى و سستى با آنها نبود.

وَ قَدْ أَکْثَرْتَ فِی قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ ثُمَّ حَاکِمِ الْقَوْمَ إِلَیَّ أَحْمِلْکَ وَ إِیَّاهُمْ عَلَى کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَمَّا تِلْکَ الَّتِی تُرِیدُ فَإِنَّهَا خُدْعَةُ الصَّبِیِّ عَنِ اللَّبَنِ فِی أَوَّلِ الْفِصَالِ وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ .

و در باره کشندگان عثمان پر گفتى پس داخل شو در آنچه را که مردم در آن داخل شدند (تو نیز مانند دیگران اطاعت و فرمانبرى نما) بعد از آن با آنان پیش من محاکمه کن تا تو و ایشان را بر کتاب خداى تعالى وادارم (طبق قرآن کریم بین شما حکم نمایم، براى دو کس که با هم نزاع دارند ناچار حاکمى لازم است، و حاکم بحقّ امام علیه السّلام بود، پس معاویه را نمى رسید که گروهى از مهاجرین و انصار را از حضرت بطلبد و بقتل رساند، بلکه واجب بود زیر بار اطاعت و فرمانبرى رود تا با آنان پیش امام محاکمه نمایند آنگاه یا بر سود او تمام مى شد یا بر زیانش، ولى منظور معاویه محاکمه و خونخواهى عثمان نبود) و امّا آنکه مى خواهى فریب دهى (که بنام خونخواهى عثمان حکومت شام را بتو واگزارم) فریب دادن به کودک است براى (نیاشامیدن) شیر هنگام باز گرفتن او از شیر، و درود بر شایسته آن.