أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ الْبَاصِرِ مِنْ عِیَانِ الْأُمُورِ فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ أَسْلَافِکَ بِادِّعَائِکَ الْأَبَاطِیلَ وَ اقْتِحَامِکَ غُرُورَ الْمَیْنِ وَ الْأَکَاذِیبِ وَ بِانْتِحَالِکَ مَا قَدْ عَلَا عَنْکَ وَ ابْتِزَازِکَ لِمَا قَدِ اخْتُزِنَ دُونَکَ فِرَاراً مِنَ الْحَقِّ وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَ دَمِکَ مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ وَ مُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ الْمُبِینُ وَ بَعْدَ الْبَیَانِ إِلَّا اللَّبْسُ .
پس از حمد خدا و درود بر پیغمبر اکرم، ترا وقت آن رسیده که با بدقّت نگریستن از کارهاى آشکار سود برى (درستى و استوارى خلافت مرا یقین و باور کنى) پس به راههاى (گمراهى) پیشینیانت (خویشانت) رفتى (و از راه راست دورى گزیدى) بسبب اینکه نادرستیها (حکومت شام و ولىّ عهد شدن) ادّعا نمودى، و بى پروا خود را در (وادى گمراهى) دروغها انداختى (و عذاب رستخیز را در نظر نگرفتى) و آنچه از مرتبه تو برتر است (خلافت و حکومت بر مسلمانان) به ادّعا و دروغ بخود بستى، و آنچه (بیت المال) را که نزد تو سپرده اند ربودى از جهت دورى نمودن از حقّ (دستور خدا و رسول) و انکار و زیر بار نرفتن چیزى را (خلافت مرا) که از گوشت و خونت براى تو لازمتر است (چون گوشت و خون همیشه در تغییر و تبدیل است و وجوب طاعت امام ملازم شخص است که تغییر و تبدیل در آن راه ندارد) از آنچه را (فرمایشهاى حضرت رسول در غدیر خمّ و بسیار جاهاى دیگر در باره من) که گوش تو آنرا نگاه داشته (نمى توانى بگوئى نشنیدم) و سینه تو با آن پر شده (نمى توانى بگوئى آگاه نیستم) پس چیست بعد از حقّ و راستى مگر گمراهى آشکار، و بعد از هویدا ساختن حقّ مگر اشتباه کارى و آمیختن بباطل (بعد از دانستن حقیقت امر و آشکار بودن حقّ چیزى نیست که شخص بجوید مگر نادرستى که بخواهد آنرا بصورت حقّ جلوه دهد).
فَاحْذَرِ الشُّبْهَةَ وَ اشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا فَإِنَّ الْفِتْنَةَ طَالَمَا أَغْدَفَتْ جَلَابِیبَهَا وَ أَغْشَتِ الْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا .
پس از شبهه و آمیختن آن حقّ و باطل را با هم بترس، زیرا تباهکارى (که شبهات پیش آورده) چندى است پرده هاى خود را آویخته (آماده گشته) و تاریکیش دیده ها را تار و نابینا نموده است.
وَ قَدْ أَتَانِی کِتَابٌ مِنْکَ ذُو أَفَانِینَ مِنَ الْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ وَ أَسَاطِیرَ لَمْ یَحُکْهَا مِنْکَ عِلْمٌ وَ لَا حِلْمٌ أَصْبَحْتَ مِنْهَا کَالْخَائِضِ فِی الدَّهَاسِ وَ الْخَابِطِ فِی الدِّیمَاسِ وَ تَرَقَّیْتَ إِلَى مَرْقَبَةٍ بَعِیدَةِ الْمَرَامِ نَازِحَةِ الْأَعْلَامِ تَقْصُرُ دُونَهَا الْأَنُوقُ وَ یُحَاذَى بِهَا الْعَیُّوقُ.
و از جانب تو بمن نامه اى رسیده که در آن گفتار درهم است و (بیکدیگر ربطى ندارد، و) از صلح و آشتى (دم زدى، ولى) قواى آن (سخنانت) سست و ناتوان و داراى افسونهائى بود که دانائى و بردبارى از جانب تو آنها را نبافته و گرد نیاورده است (بلکه از نادانى و بى باکى و بى خردى آنها را فراهم آورده اى) تو با این سخنان نادرست بکسى مى مانى که در زمین هموار شنزار فرو رفته و مانند خبط کننده در جاى تاریک (که پیش پاى خود را نمى بیند) و خود را برده اى بجاى بلندى (از من درخواست ولىّ عهدى و جانشینى کرده اى و انتظار آن دارى) که رسیدن بآن دور و نشانه هایش بلند است، عقاب (مرغ تیز چنگ بلند پرواز که در قلّه هاى کوههاى بلند که در دسترس کسى نیست آشیان مى گیرد) بآن نمى رسد، و با آن عیّوق (ستاره ایست در نهایت بلندى خرد و روشن و سرخ رنگ بسمت راست کهکشان پیرو ثریّا است و بر آن پیشى نمى گیرد) برابر میشود (خلاصه به حقیقت این مقام و مرتبه بشر بدون خواست خدا دسترسى نیابد).
وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِیَ لِلْمُسْلِمِینَ بَعْدِی صَدْراً أَوْ وِرْداً أَوْ أُجْرِیَ لَکَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً فَمِنَ الْآنَ فَتَدَارَکْ نَفْسَکَ وَ انْظُرْ لَهَا فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى یَنْهَدَ إِلَیْکَ عِبَادُ اللَّهِ أُرْتِجَتْ عَلَیْکَ الْأُمُورُ وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْکَ الْیَوْمَ مَقْبُولٌ وَ السَّلَامُ .
و پناه مى برم بخدا که تو پس از من براى مسلمانان در حلّ و عقد کارهایشان حکمرانى، یا بتو بر یکى از ایشان از جهت عقد (نکاح و بیع و اجاره و مانند آنها) یا عهدى (همچون بیعت و امان و زنهار) مقام و منصبى دهم (زیرا تو شایسته نیستى و من هرگز بخلاف حقّ و دستور خدا و رسول کارى انجام نمى دهم و به افسونهاى تو از راه نمى روم) پس اکنون خود را آماده ساخته بیندیش، زیرا اگر تقصیر و کوتاهى کردى تا هنگامی که بندگان خدا بسوى تو برخیزند (لشگر ما بجنگ تو آیند) درها به رویت بسته شود و کارى که امروز از تو پذیرفته است پذیرفته نگردد (امروز اگر توبه و باز گشت نموده از ما پیروى کردى آسوده مى مانى ولى پس از شروع بجنگ و خونریزى چاره از دست مى رود) و درود بر شایسته آن.