أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ وَ تَسْلُکُ سَبِیلَهُ فَإِذَا أَنْتَ فِیمَا رُقِّیَ إِلَیَّ عَنْکَ لَا تَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً وَ لَا تُبْقِی لِآخِرَتِکَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ وَ تَصِلُ عَشِیرَتَکَ بِقَطِیعَةِ دِینِکَ .
پس از حمد خدا و درود بر پیغمبر اکرم، نیکى پدرت مرا فریب داد و گمان کردم از روش او پیروى میکنى و براه او مى روى، پس ناگاه بمن خبر رسید که خیانت کرده اى، و براى هواى نفس خود فرمانبرى را رها نمى کنى، و براى آخرتت توشه اى نمى گذارى، دنیاى خویش را با ویرانى آخرتت آباد مى سازى، و با بریدن از دینت به خویشانت مى پیوندى (شاید این جمله خبر از آینده باشد، مرحوم علّامه مجلسىّ در مجلّد دهم کتاب بحار الأنوار از سیّد ابن طاوس «علیه الرّحمة» نقل میکند که امام حسین- علیه السّلام- نامه اى نوشته و با غلام خود که نامش سلیمان و کنیه اش ابا زرین بود بسوى گروهى از بزرگان بصره فرستاد و ایشان را بکمک و پیروى خواست که از آنها یزید ابن مسعود نهشلىّ و منذر ابن جارود عبدىّ بودند تا آنکه مى فرماید: و امّا منذر ابن جارود نامه و پیغام آور را نزد عبید اللّه ابن زیاد آورد، زیرا ترسید که نامه خدعه و مکرى از عبید اللّه باشد، و بحریّه دختر منذر ابن جارود همسر عبید اللّه ابن زیاد بود، پس عبید اللّه پیغام آور را بدار کشید و بعد از آن بمنبر رفت و خطبه خواند و مردم بصره را تهدید نمود که راه مخالفت نه پیمایند).
وَ لَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِی عَنْکَ حَقّاً لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَ شِسْعُ نَعْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ وَ مَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ أَوْ یُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ یُعْلَى لَهُ قَدْرٌ أَوْ یُشْرَکَ فِی أَمَانَةٍ أَوْ یُؤْمَنَ عَلَى خِیَانَةٍ فَأَقْبِلْإِلَیَّ حِینَ یَصِلُ إِلَیْکَ کِتَابِی هَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ .
و اگر آنچه (خیانت) که از تو بمن خبر رسیده راست باشد (جمل أهلک و شسع نعلک خیر منک یعنى) شتر اهل تو و دوال کفشت (جائیکه انگشت بزرگ پا در کفشهاى عربىّ قرار مى گیرد) از تو بهتر است (این جمله مثلى است اشاره باینکه سود حیوان و جماد از تو بیشتر است) و کسی که مانند تو باشد شایسته نیست بوسیله او رخنه اى بسته شود، یا امرى انجام گیرد، یا مقام او را بالا برند، یا در امانت شریکش کنند، یا براى جلوگیرى از خیانت و نادرستى بگمارندش (سزاوار نیست حفظ مرز یا حکومت شهر یا ریاست کارى را بتو گزارند) پس هنگامی که این نامه ام بتو مى رسد نزد من بیا اگر خدا خواست (چون آمد امام علیه السّلام او را زندانى نمود، و صعصعة ابن صوحان که از نیکان اصحاب امیر المؤمنین و از بزرگان قبیله عبد القیس بود در باره او شفاعت کرده رهائیش داد.
إنه لنظار فی عطفیه مختال فی بردیه تفال فی شراکیه .
او بدو جانب خود بسیار مى نگرد، و در دو برد (جامه یمنى پربهاى) خویش مى خرامد، و بسیار گرد و خاک از روى کفشهایش پاک می کند (مرد متکبّر و گردنکشى است که بخود و لباسش مى نازد و به آرایش مى پردازد).
قال الرضی : و المنذر بن الجارود هذا هو الذی قال فیه أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) .
(سیّد رضىّ فرماید:) و این منذر کسى است که امیر المؤمنین علیه السّلام در باره او فرمود.