وَ کَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَیْنَا وَ الْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ وَ الظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ وَ نَبِیَّنَا وَاحِدٌ وَ دَعْوَتَنَا فِی الْإِسْلَامِ وَاحِدَةٌ وَ لَا نَسْتَزِیدُهُمْ فِی الْإِیمَانِ بِاللَّهِ وَ التَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ وَ لَا یَسْتَزِیدُ ونَنَاالْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلَّا مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ نَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ .

و ابتداى کار ما این بود که ما و اهل شام بهم برخوردیم در حالیکه بحسب ظاهر پروردگارمان یکى و پیغمبرمان یکى و روش تبلیغمان (در هدایت و رستگارى مردم) در اسلام یکسان بود، و ما از ایشان نمى خواستیم که ایمان بخدا و رسولش را زیاده کنند و آنان هم از ما این را نمى خواستند، و (اگر چه در باطن «چنانکه در نامه شانزدهم گذشت» بخدا و رسول ایمان نداشتند، ولى در ظاهر) کار یکنواخت بوده و هیچ اختلاف و جدائى بین ما نبود مگر در باره خون عثمان، و (متّهم ساختن ما را بیارى کشندگان او که) ما از آن دور و بآن آلوده نبودیم .

فَقُلْنَا تَعَالَوْا نُدَاوِ مَا لَا یُدْرَکُ الْیَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ وَ تَسْکِینِ الْعَامَّةِ حَتَّى یَشْتَدَّ الْأَمْرُ وَ یَسْتَجْمِعَ فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ فَقَالُوا بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَةِ فَأَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَ رَکَدَتْ وَ وَقَدَتْ نِیرَانُهَا وَ حَمِشَتْ فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِیَّاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِینَا وَ فِیهِمْ أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِکَ إِلَى الَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیْهِ فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا حَتَّى اسْتَبَانَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَّةُ وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ .

پس (چون باین بهانه موجبات جنگ را فراهم ساختند) گفتیم: بیایید امروز با خاموش کردن آتش فتنه و آرامش دادن بمردم چاره کنیم چیزى را که پس از این (ریخته شدن خون مسلمانان در کارزار) علاج و چاره نمى توان کرد تا کار استوار و منظّم گردد و ما بتوانیم حقّ را در مواضع آن بکار بریم، گفتند: (نه) بلکه ما چاره این کار را به دشمنى و زد وخورد مى کنیم پس (از اندرز ما) سرپیچى کردند تا اینکه جنگ برپا و استوار گردید، و آتش آن افروخته و کار دشوار شد، و چون جنگ و زد و خورد ما و آنان را دندان گرفته و چنگالهایش را در ما و ایشان فرو برد (کارزارمان سخت گردید و شکست را دیدند) در آن هنگام پذیرفتند چیزى را که ما ایشان را (پیش از جنگ) بآن مى خواندیم، پس (از ما خواستند تا دست از جنگ بکشیم) دعوتشان را پذیرفته و به خواهش آنان شتافتیم تا آنکه حجّت (حقّانیّت ما) بر ایشان هویدا گردد و عذر براى آنها باقى نماند (خواهششان را پذیرفتیم که بدانند منظور ما خونریزى نبوده و حقّ داشتیم با آنان بجنگیم، زیرا کشته شدن عثمان بهانه مخالفت و زد و خورد و حجّت براى آنها نبود).

فَمَنْ تَمَّ عَلَى ذَلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللَّهُ مِنَ الْهَلَکَةِ وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَى فَهُوَ الرَّاکِسُ الَّذِی رَانَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ وَ صَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَى رَأْسِهِ .

پس هر که از اینان بر این سخن (کتاب خدا که ما را بآن خواندند و ما هم پذیرفتیم) پایدار باشد او را خدا از هلاک و تباهى رهائى داده، و هر که ستیزگى نموده به گمراهى خویش باقى بماند او بحال اوّل خود برگشته (پیمان شکسته) و خدا دلش را (با پرده غفلت) پوشانده، و پیشآمد بدى دور سر او چرخ مى زند (خلاصه، پیرو کتاب خدا نیک بخت و کسیکه آنرا پشت سر اندازد بدبخت و دچار عذاب الهىّ خواهد گردید).