أَمَّا بَعْدُ یَا ابْنَ حُنَیْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْیَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاکَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَیْکَ الْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ .

پس از ستایش خداوند و درود رسول اکرم، اى پسر حنیف بمن رسیده که یکى از جوانان اهل بصره ترا بطعام عروسى خوانده است و بسوى آن طعام شتابان رفته اى، و خورشهاى رنگارنگ گوارا برایت خواسته و کاسه هاى بزرگ به سویت آورده مى شد، و گمان نداشتم تو بروى به مهمانى گروهى که درویش و نیازمندشان را برانند و توانگرشان را بخوانند، پس نظر کن بآنچه دندان بر آن مى نهى از این خوردنى، و چیزى را که بر تو آشکار نیست (نمى دانى حلال است یا حرام) بیفکن (مخور) و آنچه را که به پاکى راههاى بدست آوردن آن دانائى (میدانى از راه حلال و درستکارى بدست آمده) بخور.

أَلَا وَ إِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یَقْتَدِی بِهِ وَ یَسْتَضِی‏ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ أَلَا وَ إِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِکَ وَ لَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ .

آگاه باش هر پیروى کننده را پیشوایى است که از او پیروى کرده بنور دانش او روشنى مى جوید (راه راستى گفتار و درستى کردار را از او مى آموزد، و تو نیز باید پیرو پیشواى خود باشى) بدان که پیشواى شما از دنیاى خود بدو کهنه جامه (رداء و ازار یعنى جامه اى که سر تا پا را مى پوشاند) و از خوراکش بدو قرص نان (جهت افطار و سحر، یا ناهار و شام) اکتفاء کرده است، و شما بر چنین رفتارى توانا نیستید، ولى مرا به پرهیزکارى و کوشش و پاکدامنى و درستکارى یارى کنید (از کارهاى ناشایسته دورى گزیده خود را از هر ناپاکى دور سازید تا مرا به اصلاح حال رعایا و زیر دستان یارى نموده باشید).

فَوَاللَّهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاکُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً .

بخدا سوگند از دنیاى شما طلا نیندوخته، و از غنیمتهاى آن مال فراوانى ذخیره نکرده، و با کهنه جامه اى که در بر دارم جامه کهنه دیگرى آماده ننموده ام.

وَ لَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً وَ لَا أَخَذْتُ مِنْهُ إِلَّا کَقُوتِ أَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِیَ فِی عَیْنِی أَوْهَى وَ أَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ بَلَى کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللَّهُ .

بله از تمام آنچه آسمان سایه بر آن افکنده است (از مال دنیا) فدک در دست ما بود که گروهى (سه خلیفه) بر آن بخل ورزیدند (بغصب از دست ما گرفتند) و دیگران (امام علیه السّلام و اهل بیتش) بخشش نموده از آن گذشتند، و خداوند نیکو داورى است (که بین حقّ و باطل حکم خواهد فرمود و فدک نام یکى از قریه هاى یهود بوده که مسافت بین آن و مدینه دو منزل و بین آن و خیبر کمتر از یک منزل بوده، و داستان غصب فدک و تظلّم حضرت فاطمه علیها السّلام و شکایت آن معصومه از ستمى که باو روا داشتند در کتابهاى تازى و فارسى بیان شده و ما براى روشن شدن مطلب شمّه اى از آنچه شارح بحرانىّ در اینجا نگاشته گوشزد مى نماییم: فدک مخصوص حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله بود، زیرا چون خیبر «نام شهرى که تا مدینه از سمت شام سه روز راه بود» فتح شد اهل فدک نصف آنرا و به قولى تمام را بصلح و آشتى تسلیم نمودند، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آن قریه را در حیات خود به فاطمه علیها السّلام بخشید، و از طرق مختلفه در این باب روایات رسیده، از جمله از ابى سعید خدرىّ «که مورد وثوق و اطمینان رجال دانان است» روایت شده که چون آیه وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ «س 17 ى 26 یعنى حقّ خویشاوند و بى چیز و رهگذر را اداء کن» از جانب خدا به پیغمبر اکرم رسید آن حضرت فدک را به فاطمه علیها السّلام داد، و ابو بکر که خلیفه شد خواست آنرا بگیرد فاطمه علیها السّلام باو پیغام داد که فدک از آن من است که پدرم بمن بخشیده، و امیر المؤمنین علیه السّلام و امّ ایمن «مربّیه و آزاد شده پیغمبر اکرم» بر آن گواهى دادند، ابو بکر گفت: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرموده ما گروه پیغمبران باهل خود میراث ندهیم، آنچه باقى گذاریم صدقه و بخشش است، و فدک مال مسلمانان بوده در دست آن حضرت که در کار امّت و راه خدا صرف مى نموده من نیز در همان راه صرف مى نمایم، پس فاطمه علیها السّلام چادر بر سر انداخته با بعضى از خدمتکاران و زنان خویشاوند خود بمسجد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمدند و ابو بکر و بسیارى از مهاجرین و انصار حاضر بودند، و در میان پرده اى آویختند، آنگاه بنالید و زارید بطورى که همه گریستند، پس از آن زمانى دراز خاموش ماندند تا جوش و خروش مردم آرام گردید، پس خطبه اى دراز بیان فرمود از جمله: اى پسر ابى قحافه تو از پدرت میراث مى برى و من از پدرم ارث نمى برم بعد رو بقبر مقدّس پدر بزرگوارش نموده از امّت اظهار رنجش و درد دل نمود، راوى گوید: هیچ روزى دیده نشده بود که زن و مرد مدینه بیش از آن روز گریسته باشند، پس بمسجد انصار توجّه نموده با آنان هم سخنانى فرمود، از جمله: بدانید من شما را مى بینم که منکر دین شدید، و لقمه گوارا را از دهن بیرون انداختید، و اگر شما و هر که در روى زمین است کافر شوید خدا بى نیاز است، پس به خانه بازگشت و سوگند یاد کرد که با ابو بکر سخن نگوید و بر او نفرین نمود، و بر این حال از دنیا رفت، و وصیّت کرد ابو بکر بر او نماز نخواند، و عبّاس بر او نماز گزارد و در شب دفن گردید، خلاصه ابو بکر غلّه و سود آنرا گرفته بقدر کفایت باهل بیت علیهم السّلام مى داد و خلفاى بعد از او هم بر آن اسلوب رفتار نمودند تا زمان معاویه که ثلث آنرا بعد از امام حسن علیه السّلام بمروان داد، و مروان در خلافت خود تمام آنرا تصرّف و کرد و فرزندانش دست بدست مى بردند تا زمان عمر ابن عبد العزیز که او به اولاد فاطمه علیها السّلام برگردانید، و شیعه گوید: اوّل مظلمه و چیزیکه از روى ظلم و ستم گرفته شده بود ردّ کرد فدک بود، و سنّى گوید: اوّل آنرا ملک خود گردانید، و بعد به اولاد فاطمه علیها السّلام بخشید، و پس از او باز غصب کردند تا در دولت بنى عبّاس ابو العبّاس سفّاح برگردانید، و منصور گرفت، و پسرش مهدىّ برگردانید، و دو پسرش موسى و هارون گرفتند، و مأمون برگردانید تا زمان متوکّل و او سود آنرا بعبد اللّه ابن عمر بازیار واگذاشت، و گویند: در آنجا یازده نخله بود که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله بدست مبارک خود نشانده، فرزندان فاطمه علیها السّلام خرماى آنها را براى حاجّ ارمغان مى فرستادند و مالهاى بسیارى دریافت مى نمودند، بازیار کس فرستاد آن درختها را برید و چون ببصره برگشت فالج گردید، ابن ابى الحدید در شرح نامه نهم به مناسبتى مى نویسد: ابو العاص شوهر زینب دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که مشرک بود «و تا در مکّه بود پیغمبر اکرم نمى توانست بین او و زینب جدائى اندازد و اگر چه اسلام آوردن زینب بین او و شوهرش را جدا ساخته بود» در جنگ اسیر و دستگیر گردید، و اهل مکّه فدیه و مال مى فرستادند تا اسیرانشان را رها سازند، زینب قلاده اى که مادرش خدیجه باو داده بود فرستاد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله چون آن قلاده را دید سخت برقّت آمد، و به مسلمانان فرمود: اگر اسیر زینب را رها کنید و فدیه او پس دهید شایسته است، گفتند: آرى یا رسول اللّه جانها و مالهاى ما فداى تو، پس فدیه زینب را باز گردانیده ابو العاص را بدون فدیه رها کردند، پس از آن مى نویسد: این خبر را بر نقیب ابو جعفر یحیى ابن ابو زید بصرىّ علوىّ که خدایش رحمت کند مى خواندم، گفت: گمان میکنى ابو بکر و عمر در این واقعه حاضر نبودند آیا مقتضى نبود که دل فاطمه علیها السّلام را خوش کنند و از مسلمانان بخواهند که حقّ خود باو واگزارند، آیا مقام و منزلت او نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از زینب کمتر بود و حال آنکه سیّده زنان جهانیان است، و این در صورتیست که براى او در باره فدک حقّى ثابت نشده باشد نه به نحله و بخشش و نه به ارث بردن. الحاصل امام علیه السّلام به ستمى که بر او وارد گشته اشاره نموده و در باره دلبستگى نداشتن بمال دنیا مى فرماید.)

وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَکٍ وَ غَیْرِ فَدَکٍ وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ.

و فدک و غیر فدک را چه خواهم کرد در حالیکه جایگاه شخص فردا (پس از مردن) قبر و گور است که در تاریکى آن اثرهایش بریده و خبرهایش پنهان میشود، و گودالى است که اگر گشادگى آن زیاده شود و دو دست گور کن در فراخى آن بکوشد سنگ و کلوخ آنرا مى فشارد، و رخنه هایش را خاک روى هم انباشته ببندد، و همّت و اندیشه من در اینست که نفس خود را با پرهیزکارى تربیت نموده خوار گردانم تا در روزى (قیامت) که ترس و بیم آن بسیار است آسوده باشد، و بر اطراف لغزشگاه استوار ماند.

وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَى تَخَیُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْیَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَکْبَادٌ حَرَّى أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ :وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ

و اگر بخواهم راه مى برم به صافى و پاکیزگى این عسل و مغز این نان گندم و بافته هاى این جامه ابریشم، ولى چه دور است که هوا و خواهش بر من فیروزى یابد، و بسیارى حرص مرا به برگزیدن طعامها وا دارد و حال آنکه شاید به حجاز (مکّه و مدینه و سائر شهرهاى آن) یا یمامه (شهرى است از یمن) کسى باشد که طمع و آز در قرص نان نداشته (چون در دسترسش نیست) و سیر شدن را یاد ندارد یا چه دور است که من با شکم پر بخوابم و به دورم شکمهاى گرسنه و جگرهاى گرم (تشنه) باشد، یا چنان باشم که گوینده اى (حاتم ابن عبد اللّه طایى) گفته:(وحسبک داء أن تبیت ببطنة و حولک أکباد تحنّ إلى القدّ)یعنى این درد براى تو بس است که شب با شکم پر بخوابى و در گردت جگرها باشد که قدح پوستى را آرزو کنند (و براى آنان فراهم نشود چه جاى آنکه طعام داشته باشند).

أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَا أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ الْعَیْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَکَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَةِ .

آیا قناعت می کنم که بمن بگویند زمامدار و سردار مؤمنین در حالیکه به سختیهاى روزگار با آنان همدرد نبوده یا در تلخکامى جلو ایشان نباشم پس مرا نیافریده اند که خوردن طعامهاى نیکو (از نیکبختى جاوید) بازم دارد مانند چهار پاى بسته شده که اندیشه اش علف آنست، یا مانند چهار پاى رها گشته که خاکروبه ها را بهم زند تا چیزى یافته بخورد، پر میکند شکنبه را از علفى که بدست آورده، و غفلت دارد از آنچه برایش در نظر دارند (نمى داند که صاحبش مى خواهد فربه شود تا به کشتارگاهش فرستد یا برایش بار کشى نموده کارش را انجام دهد) یا مرا نیافریده اند که بیکار مانده و بیهوده رها شوم، یا ریسمان گمراهى را کشیده بى اندیشه در راه سرگردانى رهسپار گردم.

وَ کَأَنِّی بِقَائِلِکُمْ یَقُولُ إِذَا کَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ أَلَا وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّیَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْیَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً.

و چنانست که مى بینم گوینده اى از شما مى گوید: اگر این است خوراک پسر ابو طالب پس ضعف و سستى او را از جنگ با همسران و معارضه و برابرى با دلیران باز مى دارد بدانید درخت بیابانى (که آب کم بآن مى رسد) چوبش سختتر (استوارتر) است، و درختهاى سبز و خرّم (که در باغهاى پر آب کاشته شده) پوستشان نازکتر است، و گیاههاى دشتى (که جز آب باران آب دیگرى نیابند) شعله آتش آنها افروخته تر و خاموشى آنها دیرتر است (آرى انسان هر قدر کمتر بخورد و بیاشامد اندامش استوارتر و در کارزار دلیرتر است، و هر قدر بیشتر بخورد و بیاشامد نازک پوست و سست دل و ترسناکتر است).

و (اتّصال و همبستگى) من با رسول خدا مانند (اتّصال) نخلى است از نخل (که هر دو از یک بیخ روییده) و مانند (اتّصال) دست است به بازو (که بهم پیوسته اند، بنا بر این) سوگند بخدا اگر عرب بر جنگ من با هم همراه شوند از ایشان رو برنگردانم، و اگر فرصتها بدست آید به سویشان مى شتابم (همه را در راه خدا و یارى دین گردن مى زنم) و زود باشد که کوشش نمایم در اینکه زمین را از این شخص وارونه و کالبد سرنگون (معاویه) پاک سازم تا اینکه گلوله خاکى از بین دانه درو شده بیرون آید (منافق و دو رو را از بین مؤمنین رانده راه دین را از رهزنان گمراهى آسوده سازم).

وَ أَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ کَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ وَ الذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْکَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَیْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِی أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْکُوسِ وَ الْجِسْمِ الْمَرْکُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَیْنِ حَبِّ الْحَصِیدِ .

وَ مِنْ هَذَا الْکِتَابِ ، وَ هُوَ آخِرُهُ .

و قسمت از این نامه و پایان آنست (در نکوهش دنیا و ستودن پارسایان و کسانیکه دل بآن نبسته از کار خدا غافل نمانده اند).

إِلَیْکِ عَنِّی یَا دُنْیَا فَحَبْلُکِ عَلَى غَارِبِکِ قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِکِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِکِ وَ اجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِی مَدَاحِضِکِ أَیْنَ الْقُرُونُ الَّذِینَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ أَیْنَ الْأُمَمُ الَّذِینَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ وَ مَضَامِینُ اللُّحُودِ .

اى دنیا از من دور شو که مهارت بر کوهانت است (مهارت را به گردنت انداخته ترا رها کرده ام) من از چنگالهایت جسته، و از دامهایت رسته، و از رفتن در لغزشگاههایت (گمراهیهایت) دورى گزیدم. کجایند کسانیکه به بازیها و شوخیهایت گرفته فریبشان دادى، کجایند مردمانى که به زینت و آرایشهایت در فتنه و گمراهیشان انداختى اینک ایشان گروگان گورها و فرو رفته در لحدها هستند.

وَ اللَّهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِیّاً وَ قَالَباً حِسِّیّاً لَأَقَمْتُ عَلَیْکِ حُدُودَ اللَّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِیِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَیْتِهِمْ فِی الْمَهَاوِی وَ مُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلَاءِ إِذْ لَا وِرْدَ وَ لَا صَدَرَ .

سوگند بخدا اگر تو شخصى بودى دیدنى و کالبدى محسوس حدود (کیفرهاى) الهىّ را بر تو اجرا مى نمودم به سزاى بندگانى که بسبب آرزوها فریب دادى، و مردمانى که در پرتگاه ها ى(شقاوت و بدبختى) انداختى، و پادشاهانى که به نابودى سپردى، و آنان را در آبگاههاى بلاء و سختى فرود آوردى جائیکه فرود آمدن و بازگشت (سزاوار) نبود.

هَیْهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ زَلِقَ وَ مَنْ رَکِبَ لُجَجَکِ غَرِقَ وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ وَ السَّالِمُ مِنْکِ لَا یُبَالِی إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ الدُّنْیَا عِنْدَهُ کَیَوْمٍ حَانَ انْسِلَاخُهُ .

چه دور است که من از تو فریب خورم هر که بر لغزشگاهت گام نهد بلغزد، و هر که در آبهاى انبوهت سوار شود غرق گردد، و آنکه از ریسمانهاى دامت کناره گیرد موفّق شده (رستگار گشته) است، و کسیکه از تو سالم ماند اگر جاى خوابگاهش تنگ باشد (در سختى و ناکامى زندگانى کند) باکى ندارد (چون میداند این سختى بزودى مى گذرد، لذا مى فرماید:) و دنیا نزد او به روزى ماند که وقت گذشتن آن رسیده است.

اعْزُبِی عَنِّی فَوَاللَّهِ لَا أَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّینِی وَ لَا أَسْلَسُ لَکِ فَتَقُودِینِی وَ ایْمُ اللَّهِ یَمِیناً أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَةِ اللَّهِ لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِی کَعَیْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِینُهَا مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا .

از من دور شو که بخدا سوگند رام تو نمى گردم تا مرا خوار سازى، و هموارت نمى شوم (فرمانت نمى برم) تا مرا (بهر جا خواهى) بکشى، و سوگند بخدا سوگندى که در آن مشیّت و خواست خدا را جدا مى سازم (چنانکه خداوند بآن دستور داده در قرآن کریم س 18 ى 23 مى فرماید: وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً ى 24 إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ یعنى هرگز براى کارى مگو من آنرا فردا خواهم کرد مگر آنکه خدا بخواهد یعنى بگو انجام مى دهم اگر خدا بخواهد) خود را تربیت می کنم چنان تربیتى که شاد و شگفته گردد بقرص نانى که بر آن خورشى یابد، و در خورش به نمک قناعت کرده بسازد، و (از بسیارى گریه) کاسه چشمم را بحال خود گذارم که اشکهایش تهى شود مانند چشمه اى که آبش فرو رفته است (آنقدر بگریم که اشکم نماند).

أَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْیِهَا فَتَبْرُکَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِیضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ یَأْکُلُ عَلِیٌّ مِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِیَّةِ .

آیا شکم حیوان چرنده از آنچه مى چرد پر میشود که به پهلو مى افتد، و رمه گوسفند از علف و گیاهش سیر مى گردد و سوى خوابگاه مى رود، و علىّ (صلوات اللّه علیه) توشه خود را خورده مانند چهارپایان مى خواهد در چنین حالى چشمش روشن باد که پس از سالهاى دراز به چهار پاى یله و چرنده در گله پیروى نماید (در صورتى که ننگ است که همّت و اندیشه شخص خوردن و آشامیدن باشد).

طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَکَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِی اللَّیْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْکَرَى عَلَیْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ کَفَّهَا فِی مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُیُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِکْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

خوشا نفسى که آنچه پروردگارش واجب کرده اداء کند، و در سختى شکیبا باشد، و در شب از خواب دورى گزیند تا زمانیکه خواب و پینکى بر او غلبه نماید زمین را فرش پنداشته دستش را بالش قرار دهد، در گروهى که ترس بازگشت (روز رستخیز) چشمهاشان را بیدار داشته، و پهلوهاشان را از خوابگاهها دور ساخته، و لبهاشان بذکر و یاد پروردگارشان آهسته گویا است، و به بسیارى استغفار (و درخواست آمرزش) گناهانشان (مانند ابرهاى پراکنده) پراکنده شده است (در قرآن کریم س 58 ى 22مى فرماید: أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ یعنى) آنان حزب و گروه خدا هستند، بدانید که حزب خدا رستگارند.

فَاتَّقِ اللَّهَ یَا ابْنَ حُنَیْفٍ وَ لْتَکْفُفْ أَقْرَاصُکَ لِیَکُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُکَ .

پس اى پسر حنیف از خدا بترس (شکم چرانى مکن) و چند قرص نانت باید ترا بس باشد تا سبب رهائیت از آتش گردد.