وَ أَمَّا طَلَبُکَ إِلَیَّ الشَّامَ فَإِنِّی لَمْ أَکُنْ لِأُعْطِیَکَ الْیَوْمَ مَا مَنَعْتُکَ أَمْسِ.
و امّا اینکه از من شام را خواستى، پس من نبوده ام کسیکه امروز ببخشم آنچه را که دیروز از تو منع کرده باز داشته ام (زیرا سبب منع و بازداشت که مخالفت حقّ و بى باکى تو در دین است باقى و برقرار مى باشد).
وَ أَمَّا قَوْلُکَ إِنَّ الْحَرْبَ قَدْ أَکَلَتِ الْعَرَبَ إِلَّا حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِیَتْ أَلَا وَ مَنْ أَکَلَهُ الْحَقُّ فَإِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ أَکَلَهُ الْبَاطِلُ فَإِلَى النَّارِ .
و امّا گفتارت که جنگ عرب را خورده (کشته و تباه ساخته) است مگر نیم جانهائى که باقى مانده، آگاه باش هر که را حقّ خورده (در راه حقّ شهید شده) رهسپار بهشت گشته، و هر که را باطل و نادرستى خورده (به پیروى از هواى نفس کشته گشته) راه دوزخ پیماید (و در هر دو صورت تأسّف و اندوه ندارد) .
وَ أَمَّا اسْتِوَاؤُنَا فِی الْحَرْبِ وَ الرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَى عَلَى الشَّکِّ مِنِّی عَلَى الْیَقِینِ وَ لَیْسَ أَهْلُ الشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَى الدُّنْیَا مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ عَلَى الْآخِرَةِ .
و امّا یکسان بودن ما در جنگ و مردان (لشگر) پس (درست نیست، زیرا) کوشش تو براى شکّ و تردید (بدست آوردن ریاست چند روزه دنیا) از من براى یقین و باور (رسیدن به سعادت و نیکبختى آخرت) بیشتر نیست، و مردم شام بدنیا حریصتر از مردم عراق بآخرت نیستند.
وَ أَمَّا قَوْلُکَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ فَکَذَلِکَ نَحْنُ وَ لَکِنْ لَیْسَ أُمَیَّةُ کَهَاشِمٍ وَ لَا حَرْبٌ کَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لَا أَبُو سُفْیَانَ کَأَبِی طَالِبٍ وَ لَا الْمُهَاجِرُ کَالطَّلِیقِ وَ لَا الصَّرِیحُ کَاللَّصِیقِ وَ لَا الْمُحِقُّ کَالْمُبْطِلِ وَ لَا الْمُؤْمِنُ کَالْمُدْغِلِ وَ لَبِئْسَ الْخَلْفُ خَلْفٌ یَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِی نَارِ جَهَنَّمَ .
و امّا سخن تو باینکه ما فرزندان عبد مناف هستیم، پس ما چنین هستیم (چون امام علیه السّلام فرزند ابو طالب ابن عبد المطّلب ابن هاشم ابن عبد مناف است، و معاویه پسر ابو سفیان ابن حرب ابن امیّة ابن عبد الشّمس ابن عبد مناف) لیکن امیّه چون هاشم و حرب مانند عبد المطّلب و ابو سفیان همچون ابو طالب نیست (چون بنى هاشم بشرک و کفر آلوده نشدند و بنى امیّه از این جهت ناپاک شدند، و بنى هاشم صدفهاى درّ نبوّت و ولایت بودند، و بنى امیّه منابع شرارت و معصیت. ابن ابى الحدید در اینجا مى نویسد: ترتیب مقتضى آن بود که امام علیه السّلام هاشم را که برادر عبد شمس بود در ردیف او قرار دهد، و امیّه را به ازاء عبد المطّلب، و حرب را به ازاء ابو طالب تا ابو سفیان به ازاء امیر المؤمنین علیه السّلام باشد، ولى چون آن حضرت علیه السّلام در صفّین برابر معاویه بوده هاشم را به ازاء امیّة ابن عبد شمس قرار داده نفرموده: و لا أنا کأنت یعنى من مانند تو نیستم، زیرا زشت بود چنین گفته شود،چنانکه نمى گویند: شمشیر کارى تر از عصا است، بلکه زشت بود که این جمله را با یکى از مسلمانها بفرماید، بله گاهى این جمله را به اشاره مى فرمود، زیرا آن حضرت برتر بود از اینکه خود را بکسى قیاس و مانند نماید، و در اینجا بجاى جمله لا أنا کأنت در فرمایش خود به اشاره فرمود: و لا المهاجر کالطّلیق یعنى) و نه هجرت کننده (از مکّه به مدینه) مانند آزاد شده از بند اسیرى است (زیرا امام علیه السّلام همه جا و در هر حال همراه رسول اکرم بود، و معاویه در فتح مکّه بسبب غلبه با شمشیر بنده شده بود و حضرت رسول بجهت اسلام آوردن بر او منّت نهاده از آزاد شدگانش قرار داد، چه آنکه اسلام نیاورده مانند صفوان ابن امیّه و آنکه در ظاهر اسلام آورده مانند معاویة ابن ابى سفیان، و همچنین هر که در جنگ اسیر مى گشت بسبب فداء یعنى مال دادن براى رهائى یا بوسیله منّت نهادن آزاد مى شد طلیق یعنى آزاد شده، خوانده مى گشت) و نه پاکیزه نسب مانند چسبیده شده است (کسیکه پدرانش معلوم و هویدا است مانند کسیکه بغیر پدر نسبت داده شده نیست، ابن ابى الحدید در اینجا مى نویسد: مراد از این جمله آنست که آنکه از روى اعتقاد و اخلاص اسلام آورده مانند کسیکه اسلام آوردنش از ترس شمشیر یا بدست آوردن دنیا بوده نمى باشد. علّامه مجلسىّ مولى محمّد باقر «رضوان اللَّه علیه» در مجلّد هشتم کتاب بحار الأنوار در ضمن شرح این نامه مى فرماید: ابن ابى الحدید در اینجا براى حفظ ناموس معاویه خود را به نادانى زده، و بعض از علماى ما در رساله اى که در باره امامت است بیان کرده که امیّه از نسل عبد شمس نبوده، بلکه غلام رومىّ بوده که عبد شمس او را بخود نسبت داده، و در زمان جاهلیّت هرگاه کسی را غلامى بود که مى خواست او را بخود نسبت دهد آزادش نموده دخترى از عرب را باو تزویج مى نمود و آن غلام بنسب او ملحق مى گشت، چنانکه پدر زبیر عوام به خویلد نسبت داده شده است، پس بنى امیّه از قریش نیستند، بلکه بآنان چسبیده شده اند، و این گفتار را تصدیق مى نماید فرمایش امیر المؤمنین علیه السّلام در پاسخ نامه و ادّعاى معاویه که ما فرزندان عبد مناف هستیم، باینکه هجرت کننده مانند آزاد شده، و پاکیزه مانند چسبیده شده نیست، و معاویه نتوانسته این فرمایش را انکار کند) و نه راستگو و درستکار مانند دروغگو و بد کردار است و نه مؤمن و گرویده بدین مانند منافق و دو رو مى باشد، و هر آینه بد فرزندى است فرزندى که پیروى کند پدر (یا خویشاوند) ى را که گذشته و در آتش جهنّم افتاده (بد فرزندى هستى تو که پیروى میکنى از گذشتگانت که بر اثرکفر و شرک و دروغگویى و دوروئى بعذاب الهىّ گرفتارند).
وَ فِی أَیْدِینَا بَعْدُ فَضْلُ النُّبُوَّةِ الَّتِی أَذْلَلْنَا بِهَا الْعَزِیزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا الذَّلِیلَ .
و با این همه فضائل و بزرگواریها در دست ما است فضل و بزرگوارى نبوّت و پیغمبرى (پیغمبر از ما بنى هاشم مبعوث گردید) که بوسیله آن ارجمند را خوار و خوار را ارجمند گردانیدیم (دشمنان سعادت و نیکبختى را از بین برده و خواهانش را از عذاب و سختى دنیا و آخرت رهانیدیم) .
وَ لَمَّا أَدْخَلَ اللَّهُ الْعَرَبَ فِی دِینِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ الْأُمَّةُ طَوْعاً وَ کَرْهاً کُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِی الدِّینِ إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً. عَلَى حِینَ فَازَ أَهْلُ السَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَ ذَهَبَ الْمُهَاجِرُونَ الْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ فَلَا تَجْعَلَنَّ لِلشَّیْطَانِ فِیکَ نَصِیباً وَ لَا عَلَى نَفْسِکَ سَبِیلًا وَ السَّلَامُ .
و چون خداوند عرب را گروه گروه بدین خود داخل گردانید، و (دسته اى) از این امّت از روى میل و رغبت، و (دسته اى) بناچارى تسلیم او شدند، شما از کسانى بودید که بجهت (دنیا) دوستى یا بجهت ترس (از کشته شدن) در دین داخل گشتید، هنگامی که پیشرونده ها بسبب پیرویشان فیروزى یافته و هجرت کنندگان پیش بسبب فضل و بزرگواریشان رفته بودند (و خود را از شرک و کفر رهانیده) پس (حال تو که چنین است) براى شیطان در خود بهره اى و به خویشتن راهى قرار مده (از شیطان پیروى نکرده اینگونه سخنان زشت و نادرست ننویس و پیرو دستور خدا و رسول شو) و درود بر آنکه شایسته درود است (ابن ابى الحدید در اینجا مى نویسد: چون نامه حضرت به معاویه رسید چند روزى آنرا از عمرو ابن عاص پنهان داشت، و پس از آن او را خواسته نامه را برایش خواند، عمرو او را شماتت نموده از توبیخ و سرزنش امام علیه السّلام نسبت به معاویه شاد گشت).