أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِی کِتَابُکَ تَذْکُرُ فِیهِ اصْطِفَاءَ اللَّهِ مُحَمَّداً ( صلى الله علیه وآله ) لِدِینِهِ وَ تَأْیِیدَهُ إِیَّاهُ لِمَنْ أَیَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا الدَّهْرُ مِنْکَ عَجَباً إِذْ طَفِقْتَ تُخْبِرُنَا بِبَلَاءِ اللَّهِ تَعَالَى عِنْدَنَا وَ نِعْمَتِهِ عَلَیْنَا فِی نَبِیِّنَا فَکُنْتَ فِی ذَلِکَ کَنَاقِلِ التَّمْرِ إِلَى هَجَرَ أَوْ دَاعِی مُسَدِّدِهِ إِلَى النِّضَالِ .

پس از ستایش خداى یکتا و درود بر حضرت مصطفى، نامه ات بمن رسید که در آن برگزیدن خدا محمّد صلّى اللّه علیه و آله را براى دین خود، و توانا ساختن آن بزرگوار را بیارى اصحاب و همراهانش که بآنها توانائى داده بود یادآورى مى نمایى، پس روزگار بر ما از تو امر شگفتى را پنهان داشته بود چون که تو آغاز کرده اى که ما را بخیر و نیکوئى خداى تعالى که در نزد ما است و بنعمت و بخششى که بما در باره پیغمبرمان داده آگاه سازى، در این کار تو مانند کسى هستى که خرما بسوى هجر بار کرد، یا مانند کسی که آموزنده خود را به مسابقه در تیر اندازى مى خواند (ابن میثم «رحمه اللّه» در اینجا فرموده: هجر نام شهرى است در بحرین که در آنجا نخلستان بسیار و خرما فراوان است و اصل مثل کناقل التّمر إلى هجر یعنى مانند کسیکه خرما بشهر هجر بار کرده آنست که مردى از هجر مالى بشهر بصره برد که فروخته از آنچه بجاى آن مى خرد سود بدست آورد، در بصره چیزى کسادتر از خرما نیافت، خرما خرید و بشهر هجر بار کرد و آنها را در خانه نگاه داشته منتظر شد که نرخ آن بالا رود، ولى پى در پى نرخ پائین آمد تا همه خرماها تباه گشته از بین رفت، پس این مثل زده شد براى کسیکه چیزى را بسوى معدن و کان آن ببرد، و جمله کداعی مسدّده إلى النّضال یعنى مانند کسى هستى که آموزنده خود را به مسابقه در تیر اندازى بخواند، مثلى است براى کسیکه شخصى را بچیزى آگهى مى دهد که آن شخص بآن چیز از او داناتر است).

وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ فِی الْإِسْلَامِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ فَذَکَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اعْتَزَلَکَ کُلُّهُ وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ یَلْحَقْکَ ثَلْمُهُ وَ مَا أَنْتَ وَ الْفَاضِلَ وَ الْمَفْضُولَ وَ السَّائِسَ وَ الْمَسُوسَ وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ وَ التَّمْیِیزَ بَیْنَ الْمُهَاجِرِینَ الْأَوَّلِینَ وَ تَرْتِیبَ دَرَجَاتِهِمْ وَ تَعْرِیفَ طَبَقَاتِهِمْ هَیْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ قِدْحٌ لَیْسَ مِنْهَا وَ طَفِقَ یَحْکُمُ فِیهَا مَنْ عَلَیْهِ الْحُکْمُ لَهَا .

و گمان کردى که بهترین مردم در اسلام فلان و فلان (ابو بکر و عمر) است، پس چیزى (آنان) را یادآورى نمودى (ستایش کردى) که اگر درست باشد ترا از آن بهره اى نیست، و اگر نادرست باشد زیان و ننگى بتو ندارد، و چه کار است ترا با برتر و کهتر و باز بر دست و زیردست، و چه کار است آزاد شدگان (ابو سفیان) و پسرانشان (معاویه) را با تشخیص بین کسانیکه در آغاز از مکّه به مدینه هجرت نمودند، و تعیین مرتبه ها و شناساندن طبقاتشان (تو که آزاد شده هستى و هنوز هم به حقیقت دین و ایمان نرسیده اى چه دانى فاضل و زبردست کیست و مفضول و زیر دست کدام است) چه دور است (این سخنان از تو) آواز داد تیرى که از تیرهاى قمار نبود، و آغاز کرد حکم کردن در باره خلافت و امامت را کسیکه روا نیست مگر پیروى از آنکه شایسته خلافت است (جمله لقد حنّ قدح لیس منها یعنى آواز داد تیرى که از تیرهاى قمار نبود از آنجا مثل شد که عرب تیرهاى قمار را زیر بساطى مى نهاد و بر هم مى زد تا آواز دهد، و گاه بود که از آواز دانسته مى شد که تیرى در بین آنها بیگانه است).

أَ لَا تَرْبَعُ أَیُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِکَ وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِکَ وَ تَتَأَخَّرُ حَیْثُ أَخَّرَکَ الْقَدَرُ فَمَا عَلَیْکَ غَلَبَةُ الْمَغْلُوبِ وَ لَا ظَفَرُ الظَّافِرِ وَ إِنَّکَ لَذَهَّابٌ فِی التِّیهِ رَوَّاغٌ عَنِ الْقَصْدِ .

اى انسان آیا بالنگى خود نمى ایستى، و کوتاهى دستت را نمى شناسى، و عقب نمى روى در جائیکه ترا قضاء و قدر عقب خواسته (چرا پا از گلیم خویش بیرون نهاده با عار و ننگ سر به زیر نمى افکنى) پس زیان شکست یافتن شکست خورده و سود فیروزى فیروزمند بر تو نیست، و تو بسیار در بیابان گمراهى رونده و از راه راست پا بیرون نهاده اى.

أَ لَا تَرَى غَیْرَ مُخْبِرٍ لَکَ وَ لَکِنْ بِنِعْمَةِ اللَّهِ أُحَدِّثُ أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ تَعَالَى مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ لِکُلٍّ فَضْلٌ حَتَّى إِذَا اسْتُشْهِدَ شَهِیدُنَا قِیلَ سَیِّدُ الشُّهَدَاءِ وَ خَصَّهُ رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله علیه وآله ) بِسَبْعِینَ تَکْبِیرَةً عِنْدَ صَلَاتِهِ عَلَیْهِ .أَ وَ لَا تَرَى أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَیْدِیهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لِکُلٍّ فَضْلٌ حَتَّى إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِیلَ الطَّیَّارُ فِی الْجَنَّةِ وَ ذُو الْجَنَاحَیْنِ .

نه بجهت آگهى دادن بتو (و خودستایى) بلکه براى نعمت خدا (که بمن عطاء فرموده) مى گویم: آیا نمى بینى (نمى دانى) گروهى از مهاجرین و انصار در راه خدا کشته شدند، و همه را شرافت و بزرگوارى است تا اینکه شهید ما (حمزة ابن عبد المطّلب در جنگ احد) کشته گردید، گفته شد (در باره او حضرت پیغمبر فرمود): سیّد الشّهداء یعنى آقا و مهتر کشتگان در راه خدا، و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هنگام نماز خواندن بر او، او را به گفتن هفتاد اللّه أکبر تخصیص داد (زیرا بعد از اتمام نماز گروه دیگرى از فرشتگان حاضر مى شدند پیغمبر اکرم هم دوباره با ایشان بر او نماز مى خواند، و این از خصائص حضرت حمزه- رضى اللّه عنه- است) و آیا نمى بینى (آگاه نیستى) که گروهى (از یاران پیغمبر اکرم) دستهاشان در راه خدا جدا شده و همه را فضل و بزرگوارى است تا اینکه یکى از ما (جعفر ابن ابى طالب) را پیش آمد آنچه یکى از ایشان را پیش آمده بود (در جنگ مؤته دستهایش جدا گردید، و) گفته شد (پیغمبر نامید او را به) الطّیار فى الجنّة و ذو الجناحین یعنى او است پرواز کننده در بهشت که داراى دو بال مى باشد.

وَ لَوْ لَا مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْکِیَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ لَذَکَرَ ذَاکِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَا تَمُجُّهَا آذَانُ السَّامِعِینَ فَدَعْ عَنْکَ مَنْ مَالَتْ بِهِ الرَّمِیَّةُ فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا .

و اگر خدا مرد را از ستودن خود نهى نفرموده بود گوینده (امام علیه السّلام) فضائل و بزرگواریهاى بیشمارى را یادآورى میکرد که دلهاى مؤمنین با آنها آشنا بوده گوشهاى شنوندگان ردّ نکند، پس دور کن از خود کسی را که شکار او را از راه برگردانیده است (جمله فدع عنک من مّالت به الرّمیّة مثلى است در باره کسیکه از راه راست بیرون رفته به بیراهه مى رود، خلاصه از کسانیکه بطمع صید دنیا از راه حقّ پا بیرون نهاده اند «مانند عمرو ابن عاص» پیروى مکن و به سخنانش گوش مده) که ما تربیت یافته پروردگارمان هستیم و مردم پس از آن تربیت یافته ما هستند (خداوند ما را برگزیده و مردم را به پیروى و دوستى ما امر فرموده، و این نعمت بزرگ را بما عطاء نموده که بین ما و اوواسطه اى نیست، و بین مردم و خداوند ما واسطه هستیم) .

لَمْ یَمْنَعْنَا قَدِیمُ عِزِّنَا وَ لَا عَادِیُّ طَوْلِنَا عَلَى قَوْمِکَ أَنْ خَلَطْنَاکُمْ بِأَنْفُسِنَا فَنَکَحْنَا وَ أَنْکَحْنَا فِعْلَ الْأَکْفَاءِ وَ لَسْتُمْ هُنَاکَ .وَ أَنَّى یَکُونُ ذَلِکَ وَ مِنَّا النَّبِیُّ وَ مِنْکُمُ الْمُکَذِّبُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ مِنْکُمْ أَسَدُ الْأَحْلَافِ وَ مِنَّا سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مِنْکُمْ صِبْیَةُ النَّارِ وَ مِنَّا خَیْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ وَ مِنْکُمْ حَمَّالَةُ الْحَطَبِ فِی کَثِیرٍ مِمَّا لَنَا وَ عَلَیْکُمْ .

شرف کهن و بزرگى دیرین ما را با خویشاوندان تو منع نکرد از اینکه شما را با خود خلط نموده بیامیختیم، و (از شما) زن گرفتیم، و (بشما) زن دادیم چنانکه اقران و مانند آن انجام مى دهند، در حالتى که شما در آن پایه نبودید و از کجا چنین شایستگى دارید در حالتى که پیغمبر از ما است و تکذیب کننده (ابو جهل) از شما است (که از همه مردم با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بیشتر دشمنى کرد و در جنگ بدر کافر کشته شد) و از ما است اسد اللّه (شیر خدا، مقصود خود آن حضرت یا عموى بزرگوارش حمزه سیّد الشّهداء است) و از شما است اسد الأحلاف (شیر سوگندها، که منظور اسد ابن عبد العزّى است که با بنى عبد مناف و بنى زهره و بنى اسد و تیم و بنى حارث ابن فهر بر جنگ بنى قصىّ هم سوگند شدند تا آنچه از ریاست کعبه معظّمه در دست بنى عبد الدّار است باز گیرند، و پیش از زد و خورد عهد شکسته و پراکنده شدند، و گفته اند: اسد الأحلاف عتبة ابن ربیعه جدّ مادرى معاویه است، و گفته اند اسد الأحلاف ابو سفیان است که در غزوه خندق احزاب را گرد آورد و آنان را بر کشتن پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله سوگند داد) و از ما است دو سرور جوانان اهل بهشت (رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: هما سیّدا شباب أهل الجنّة یعنى حسن و حسین دو سرور اهل بهشت هستند) و از شما است کودکان اهل آتش (مراد فرزندان عقبة ابن ابى معیط هستند که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در پاسخ من للصّبیّة او یعنى کیست براى کودکان فرمود: لک و لهم النّار یعنى براى تو و ایشان آتش است، یا مراد فرزندان مروان ابن حکم هستند که بر اثر کفرشان اهل آتش شدند) و از ما است بهترین زنان جهانها (فاطمه سلام اللّه علیها) و از شما است هیزم کش (امّ جمیل خواهر ابو سفیان که بر اثر بسیارى دشمنى با پیغمبر اکرم شب خار و خاشاک به دوش گرفته در رهگذر آن حضرت مى ریخت، و خداوند در باره او و شوهرش ابى لهب در قرآن کریم س 111 ى 3- فرموده: سَیَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ ى (4 وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ یعنى زود باشد که ابو لهب در آتشى شعله ور در افتد و زن او که هیزم کش است، خلاصه اینها اندکى است) در بسیارى از نیکوئیها که به سود ما است، و بدیها که به زیان شما است.

فَإِسْلَامُنَا قَدْ سُمِعَ وَ جَاهِلِیَّتُنَا لَا تُدْفَعُ وَ کِتَابُ اللَّهِ یَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ وَ قَوْلُهُ تَعَالَى إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ وَ تَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ .

پس اسلام ما آنست که شنیده شد (پیش افتادن و خدمات ما در اسلام بر هر کس هویدا است) و جاهلیّت، (شرف و بزرگوارى، قبل از اسلام هم) انکار نمى شود، و کتاب خدا (قرآن کریم) براى ما گرد آورد آنچه را که از ما پراکنده گشت (سزاوارى ما را بخلافت و امامت گویا است) و آن گفتار خداوند سبحان است: (در قرآن کریم س 8 ى 75 وَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا یَعْنى) در کتاب خدا (حکم و فرمان او) بعضى از خویشان ببعض دیگر سزاوارترند (و چون تردیدى نیست که أولو الأرحام پیغمبر و من و فرزندانم هستم و کسیکه به اولوا الأرحام بودن تخصیص داده شده البتّه بقیام مقام او سزاوارتر است) و گفتار خداوند تعالى است: (در قرآن کریم س 3 ى 68 إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا، وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ یعنى) سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانى هستند که از او پیروى نمودند و این پیغمبر (صلّى اللّه علیه و آله) و کسانیکه ایمان آوردند، و خدا یار مؤمنین و گروندگان است، پس ما یک بار بسبب خویشى و نزدیکى (با پیغمبر اکرم به امامت و خلافت از دیگران) سزاوارتریم، و بار دیگر بسبب طاعت و پیروى نمودن (از آن حضرت، و اینکه امام علیه السّلام به آیه أُولُوا الْأَرْحامِ اکتفاء ننمود براى آنست که بسا خویشاوندان نزدیک در دین بیگانه و در آئین از هم دور هستند، چنانکه در قرآن کریم، در باره پسر حضرت نوح علیه السّلام س 11 ى 46 مى فرماید: إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ یعنى فرزندت از اهل تو نیست، زیرا او کردار ناشایسته است. و جائیکه قرب صورىّ و معنوىّ یعنى خویشاوندى و طاعت و پیروى با هم گرد آید تردیدى در اولویّت باقى نمى ماند، و هویدا است که امام علیه السّلام و اهل بیت او از جهت قرابت و از جهت طاعت بمقام خلافت و امامت سزاوارند و کسی را حقّ پیش افتادن از ایشان نیست) .

وَ لَمَّا احْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ عَلَى الْأَنْصَارِ یَوْمَ السَّقِیفَةِ بِرَسُولِ اللَّهِ ( صلى الله علیه وآله ) فَلَجُوا عَلَیْهِمْ فَإِنْ یَکُنِ الْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَکُمْ وَ إِنْ یَکُنْ بِغَیْرِهِ فَالْأَنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُمْ .

و چون مهاجرین بر انصار در روز سقیفه (بنى ساعده که در شرح سخن شصت و ششم گذشت) خویشى با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را (براى خلافت خود) حجّت و دلیل آوردند، بر ایشان فیروزى یافتند، پس اگر فیروزى یافتن (بدست آوردن خلافت) به قرابت و خویشى با رسول خدا متحقّق گردد (و امامت از این راه ثابت شود) حقّ (خلافت) ما را است نه شما را (زیرا ما بآن بزرگوار نزدیکتریم) و اگر فیروزى بغیر از قرابت و خویشى متحقّق شود (خویشاوندى حجّت و دلیل نباشد) انصار بر دعوى خویش باقى اند (حجّت مهاجرین بر ایشان تمام نبوده و اجماع متحقّق نگشته است در صورتیکه حجّت و دلیلشان بر آنان تمام بوده ولى با قید متابعت و پیروى، پس همان حجّت اولویّت امام علیه السّلام را اثبات کند).

وَ زَعَمْتَ أَنِّی لِکُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ وَ عَلَى کُلِّهِمْ بَغَیْتُ فَإِنْ یَکُنْ ذَلِکَ کَذَلِکَ فَلَیْسَتِ الْجِنَایَةُ عَلَیْکَ فَیَکُونَ الْعُذْرُ إِلَیْکَ وَ تِلْکَ شَکَاةٌ ظَاهِرٌ عَنْکَ عَارُهَا .

و گمان کردى که من بر همه خلفاء (ابو بکر و عمر و عثمان) رشک بر دم، و بر همه آنها ستم نمودم پس اگر همان گمان تو درست باشد بازخواست آن بر تو نیست تا پیش تو عذر خواهى شود (چون ربطى بتو ندارد، چنانکه أبى ذویب شاعر گفته:و عیَّر الواشون إنّى أحبّها) و تلک شکاة ظاهر عنک عارهایعنى (بد گویان معشوقه ام را سرزنش میکنند که من دوستش مى دارم) و آن گناهى است که ننگ آن (اى معشوقه) از تو دور است.

وَ قُلْتَ : إِنِّی کُنْتُ أُقَادُ کَمَا یُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَایِعَ وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِی أَنْ یَکُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ یَکُنْ شَاکّاً فِی دِینِهِ وَ لَا مُرْتَاباً بِیَقِینِهِ وَ هَذِهِ حُجَّتِی إِلَى غَیْرِکَ قَصْدُهَا وَ لَکِنِّی أَطْلَقْتُ لَکَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِکْرِهَا .

و گفتى: مرا مانند شترى که چوب در بینیش کرده مى کشند (براى بیعت با خلفاء) کشیدند تا بیعت نمایم، بخدا سوگند خواسته اى نکوهش نمائى ستایش نموده اى، و خواسته اى رسوا سازى رسوا شدى (زیرا از این گفتار مظلومیّت مرا هویدا ساختى، چون اقرار کردى که من بظلم و ستم و اکراه و اجبار بیعت نمودم و اجماعى که از روى ظلم و ستم متحقّق شود درست نبوده منکر آن را حقّ خواهد بود، پس خلفاء را سرزنش نموده با خودت رسوا ساختى) و بر مسلمان تا در دینش شکّ و در یقین و باورش تردید نباشد نقص و عیبى نیست که مظلوم و ستمکش واقع شود، و قصد از بیان این حجّت و دلیل من (که براى اثبات خلافتم اشاره کردم) بغیر تو (خلفایى که ادّعاى تحقّق اجماع نمودند) مى باشد، ولى از آن حجّت و دلیل بمقدار آنچه بیان آن پیش آمد اظهار داشتم (تا تو به گمراهى خویش پى ببرى).

ثُمَّ ذَکَرْتَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِی وَ أَمْرِ عُثْمَانَ فَلَکَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِکَ مِنْهُ فَأَیُّنَا کَانَ أَعْدَى لَهُ وَ أَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ أَ مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اسْتَکَفَّهُ أَمْ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَ بَثَّ الْمَنُونَ إِلَیْهِ حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَیْهِ کَلَّا وَ اللَّهِ لَ قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا.

پس یاد آوردى آنچه بین من و عثمان روى داده (مرا ستمگر خواندى که او را یارى نکردم) پس با خویشى (نزدیک) که باو دارى (چون جدّ دوّم معاویه و عثمان امیّة ابن عبد شمس بوده باین ترتیب معاویة ابن ابى سفیان ابن حرب ابن امیّه، و عثمان ابن عفّان ابن ابى العاص ابن امیّه) ترا باید از این گفتار پاسخ دادن، پس (بگو:) من و تو کدام یک بیشتر با او دشمنى کردیم، و به کشته شدن او راهنما گردیدیم آیا کسیکه خواست او را یارى کند نگذاشت و خواهش خوددارى نمودن کرد یا کسیکه از او یارى خواست و او از یاریش دریغ نمود و (اسباب) مرگ (کشته شدن) را بسوى او کشاند تا اینکه قضاء و قدرش (حکم الهىّ) باو رو آورد (کشته شد) (گفته اند: حضرت خواست بین عثمان و مردم آشتى داده فتنه و آشوب را بخواباند، عثمان از اعتمادى که بیارى معاویه داشت راضى نشد و درخواست کناره گیرى حضرت را نمود، و کس نزد معاویه فرستاده با شتاب او را بیارى خواست، معاویه درنگ بسیارى نمود، و چون از شام بیرون آمد بسیار آهسته راه را طىّ میکرد تا از کشته شدن عثمان آگهى یافته بشام بازگشت و از استقلال و حکومت دم زد، لذا امام علیه السّلام در باره دلسوزى بر خلاف واقع او براى عثمان مى فرماید:) سوگند بخدا چنین نیست (تو منافق و دوروئى، زیرا باو ستم نمودى و اکنون خود را دلسوزمى نمایانى، و خداوند در قرآن کریم س 33 ى 18 در باره مانندان تو فرموده: قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلِینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلًا یعنى) خدا بحال آن مردم (منافق و دو روى) شما که (مسلمانها را از جنگ) باز مى دارند، و به برادران (پیروان) خود مى گویند بجانب ما بیایید آگاه است، و آنان جز زمانى اندک (آن هم بنفاق و خودنمایى) بجنگ حاضر نمى شوند.

وَ مَا کُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّی کُنْتُ أَنْقِمُ عَلَیْهِ أَحْدَاثاً فَإِنْ کَانَ الذَّنْبُ إِلَیْهِ إِرْشَادِی وَ هِدَایَتِی لَهُ فَرُبَّ مَلُومٍ لَا ذَنْبَ لَهُ وَ قَدْ یَسْتَفِیدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ .وَ مَا أَرَدْتُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ .

و (این گفتار من دلیل بر آن) نیست که عذر خواسته باشم از اینکه بعثمان بر اثر بدعتهائى که از او آشکار مى شد عیب جوئى مى نمودم، و اگر ارشاد و راهنمائى من نسبت باو (مى پندارى که) گناه بود، پس ربّ ملوم لا ذنب له یعنى بسا سرزنش شده است که گناهى ندارد،و قد یستفید الظّنّة المتضّح(که مصراع اوّل آن اینست:و کم سقت فى اثارکم من نصیحة)یعنى (چه بسیار نصیحت و اندرز که بشما گوشزد نمودم) و گاه باشد که کسیکه بسیار پند دهد (به ازاء پند و اندرز) تهمت و بدگمانى بدست آرد (و این مصراع مثلى است براى کسیکه کوشش در اندرز دادن مى نماید بحدّیکه متّهم میشود باینکه شاید منظور بد دارد) و (در قرآن کریم س 11 ى 88 در باره گفتار حضرت شعیب بقوم خود مى فرماید: قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً یعنى) نمى خواهم مگر اصلاح آنچه توانائى دارم، و نیست موفّق شدنم (در اصلاح امور) مگر بکمک و یارى خدا، باو توکّل و اعتماد مى نمایم و باز گشتم بسوى او است.

وَ ذَکَرْتَ أَنَّهُ لَیْسَ لِی وَ لِأَصْحَابِی عِنْدَکَ إِلَّا السَّیْفُ فَلَقَدْ أَضْحَکْتَ بَعْدَ اسْتِعْبَارٍ مَتَى أَلْفَیْتَ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَنِ الْأَعْدَاءِ نَاکِلِینَ وَ بِالسَّیْفِ مُخَوَّفِینَ ؟فَلَبِّثْ قَلِیلًا یَلْحَقِ الْهَیْجَا حَمَلْ فَسَیَطْلُبُکَ مَنْ تَطْلُبُ وَ یَقْرُبُ مِنْکَ مَا تَسْتَبْعِدُ .

و (مرا از جنگ ترساندى، و) گفتى براى من و یاران و هوادارانم نیست نزد تو مگر شمشیر پس خندانیدى بعد از گریه کردن (کسیکه این سخن از تو بشنود پس از گریان بودن براى تصرّف تو در دین اسلام مى خندد، خلاصه این سخن ژاژ تو مرا به شگفت آورده خندانید، زیرا) کجا یافتى فرزندان عبد المطّلب از دشمنان باز ایستاده از شمشیرها بترسندلبّث قلیلا یلحق الهیجا حمل(لا بأس بالموت إذا الموت نزل)یعنى اندکى درنگ کن تا حمل (ابن بدر «مردى از قبیله قشیر ابن کعب ابن ربیعة») برسد (باکى نیست به مرگ هنگامی که مرگ رو آورد. گفته اند: در جاهلیّت شترهاى حمل را بیغما بردند، او رفته و آنها را بازگرداند، و این شعر را سرود، و آن مثل شد براى هنگام تهدید بجنگ) پس زود باشد ترا بطلبد کسیکه او را مى طلبى (و با او لاف زده سخن گزاف گفتى) و بتو نزدیک گردد آنچه دور مى پندارى.

وَ أَنَا مُرْقِلٌ نَحْوَکَ فِی جَحْفَلٍ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ وَ التَّابِعِینَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ شَدِیدٍ زِحَامُهُمْ سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ مُتَسَرْبِلِینَ سَرَابِیلَ الْمَوْتِ أَحَبُّ اللِّقَاءِ إِلَیْهِمْ لِقَاءُ رَبِّهِمْ وَ قَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّیَّةٌ بَدْرِیَّةٌ وَ سُیُوفٌ هَاشِمِیَّةٌ قَدْ عَرَفْتَ مَوَاقِعَ نِصَالِهَا فِی أَخِیکَ وَ خَالِکَ وَ جَدِّکَ وَ أَهْلِکَ وَ ما هِیَ مِنَ الظَّالِمِینَ بِبَعِیدٍ .

و من شتابنده ام بسوى تو در بین لشگر بسیار از مهاجرین و انصار و پیروانى که به نیکوئى پیرونده اند که بسیار است جمعیّت ایشان، پراکنده است گرد و غبارشان، در بر کرده اند پیراهن مرگ را، بهترین دیدارهاى ایشان دیدار پروردگارشان است، و آنان را فرزندان کسانیکه در جنگ بدر حاضر بودند و شمشیرهاى بنى هاشم همراه است که تو خود مى شناسى تیزیهاى آن شمشیرها را که بکار رفت در برادرت (حنظلة ابن ابى سفیان) و دائیت (ولید ابن عتبه) وجدّت (عتبة ابن ربیعة پدر هند مادر معاویه که هر سه در جنگ بدر کشته شدند) و خویشانت (در قرآن کریم س 11 ى 83 در باره قوم لوط مى فرماید: مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَ ما هِیَ یعنى) و آن عذاب و سختى از ستمکاران دور نخواهد بود (شایسته است ستمکاران به چنین سختی ها گرفتار باشند).