إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ رَجُلٌ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِیلِ مَشْغُوفٌ بِکَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ.
دشمن ترین خلائق نزد خدا (کسانیکه هرگز رحمت حقّ شامل حال ایشان نمى شود) دو مردند (اوّل) مردى که خداوند او را (بسبب عصیان و نافرمانى) بخود وا گذاشته، پس (چنین مردى چون هر چه مى خواهد انجام مى دهد) از راه راست منحرف گردیده و به سخن بدعت آور و دعوت مردم به ضلالت و گمراهى دل داده است (دوست دارد باینکه سخنى بگوید که سبب احداث چیزى در دین شود که از دین نبوده و مردم را به گمراهى و بد عملى وا دارد).
فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْیِ مَنْ کَانَ قَبْلَهُ مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِی حَیَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ حَمَّالُ خَطَایَا غَیْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِیئَتِهِ.
پس این مرد سبب فتنه و فساد است براى کسی که بواسطه او در فتنه واقع شده، و گمراه است از راه کسی که پیش از او براه راست رفته (بر طبق کتاب و سنّت رفتار کرده) و گمراه کننده است کسانى را که در زنده بودن و بعد از مردنش از او پیروى میکنند (و بسبب اضلال و گمراه کردنش) بار گناهان غیر خود را حمل کرده و در گرو گناه خویش هم مى باشد.
وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا مُوضِعٌ فِی جُهَّالِ الْأُمَّةِ غَارٌّ فِی أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ عَمٍ بِمَا فِی عَقْدِ الْهُدْنَةِ.
و (دوّم) مردیکه نادانیها را در خود جمع کرده (و بوسیله آنها) مردم نادان را گمراه می کند، در تاریکىهاى فتنه و فساد بىخبر است (از اینکه راه نجاتى براى او نیست) در موقع اصلاح کردن (میان مردم) کور است (راه اصلاح میان ایشان را نمى داند بچه نحوى است).
قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَیْسَ بِهِ بَکَّرَ فَاسْتَکْثَرَ مِنْ جَمْعِ مَا قَلَّ مِنْهُ خَیْرٌ مِمَّا کَثُرَ حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ مَاءٍ آجِنٍ وَ اکْتَنَزَ مِنْ غَیْرِ طَائِلٍ.
عوامّ او را دانا مى نامند و حال آنکه نادان است، صبح کرد هر روز و در پى زیاد کردن چیزى بود که کم آن بهتر از بسیار است تا اینکه بآن رسید و سیراب گردید از آب متعفّن گندیده و پر شد از مطالب بیهوده (جمع کرد چیزهائى را که گفتار و کردارش را بر خلاف حقّ نموده و مانند آب گندیده زیان آور بود، زیرا آب متعفّن علاوه بر اینکه رفع تشنگى نمى کند سبب بیماریهاى گوناگون مى گردد).
جَلَسَ بَیْنَ النَّاسِ قَاضِیاً ضَامِناً لِتَخْلِیصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَیْرِهِ فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ هَیَّأَ لَهَا حَشْواً رَثًّا مِنْ رَأْیِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِی مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْکَبُوتِ لَا یَدْرِی أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ فَإِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ یَکُونَ قَدْ أَخْطَأَ وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ یَکُونَ قَدْ أَصَابَ.
میان مردم براى حکم دادن نشسته و بآنچه که بر غیر او اشتباه است خود را دانا میداند (براى اصلاح مرافعه و هر مشکلى مهیّا است) اگر باو یکى از مسائل مشکله عرضه شود در پاسخ آن سخنان بىمعنى و بیهوده از رأى خود تهیئه نموده (بر طبق سخنانش حکم مىدهد) و بدرستى آنچه در جواب گفته یقین دارد، او در خلط نمودن شبهات (بیکدیگر براى فریب عوامّ) مانند تنیدن تار عنکبوت است (براى صید مگس، چنانکه عنکبوت بلعاب دهن خود تارى بافته که پایه محکمى ندارد و بوزیدن نسیمى از هم جدا میشود، سخنان بىمعنى این مرد هم چون مبناى صحیحى ندارد بیک اشکال کردن جزئى از بین مىرود، و در آنچه را که گفته مردّد مى ماند و) نمى داند آیا درست حکم کرده یا بخطاء رفته، اگر درست حکم نموده مىترسد که مبادا خطاء کرده باشد و اگر غلط گفته امید دارد (که مردم بگویند) درست حکم کرده.
جَاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَالَاتٍ عَاشٍ رَکَّابُ عَشَوَاتٍ لَمْ یَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ یُذْرِی الرِّوَایَاتِ إِذْرَاءَ الرِّیحِ الْهَشِیمَ.
نادان است و در نادانیها هم بسیار اشتباه میکند، چشم او کم سو است (که در تاریکى هاى جهل و نادانى وا مانده نمىداند از کدام راه برود) و بسیار سوار بر شترهایى می شود که پیش راه خود را نمى بینند (در مسائل مشکله حیران و سرگردان است نمىداند چه جواب دهد) بواسطه نادانى جواب دندان شکنى نم ىتواند بدهد (آنچه مى گوید از روى وهم و خیال است و در هیچیک از مسائل علم و یقین ندارد) روایات را (از روى بى اطّلاعى و نفهمیدن صحّت و بطلان آنها) به باد مىدهد مانند بادى که گیاه خشک و بىفایده را پراکنده میکند (مقصود از آن روایات را نمى فهمد چیست و جاى استعمال آنرا نمى داند کجا است، روایات را بدون سبب هر جا نقل میکند).
لَا مَلِىءٌ وَ اللَّهِ بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَعَلَیْهِ وَ لَا هو أَهْلٌ لِمَا فُوِّضَ إِلَیْهِ لَا یَحْسَبُ الْعِلْمَ فِی شَیْءٍ مِمَّا أَنْکَرَهُ وَ لَا یَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ مَذْهَباً لِغَیْرِهِ .
سوگند بخدا با مایه و توانا نیست (از علم و دانش بهرهاى ندارد) به پاسخ دادن پرسشى که از او میشود، و آنچه باو تفویض شده (از امور دین و دنیاى مردم) لیاقت ندارد، و چیزى را که او انکار کرده گمان نمى برد دیگرى علم بر آن دارد (بسبب جهل مرکّب که نمىداند و مدّعى است که میداند، گمان میکند آنچه براى او معلوم نیست براى دیگران نیز مجهول است و راه حلّى ندارد) و باور نمى کند که بر خلاف آنچه که گفته دیگرى را دانشى است (چون خود را اعلم از همه میداند گمان میکند کسیرا بر خلاف گفته او سخنى نیست).
وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَیْهِ أَمْرٌ اکْتَتَمَ بِهِ لِمَا یَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ وَ تَعِجُّ مِنْهُ الْمَوَارِیثُ .
و اگر امرى بر او تاریک باشد (در جواب مسئلهاى باز ماند) چون دانست که آنرا نمى داند (از اهلش) مى پوشاند و نمى گذارد آشکار گردد (تا نگویند که او دانا نیست)و بسبب حکمهایى که بظلم و ستم صادر کرده خونهاى بنا حقّ ریخته شده به زبان حال فریاد می کنند، و میراثها از دست جوراو به آواز بلند مىنالند (که به ناحقّ به صاحبانش نرسیده) .
إِلَى اللَّهِ أَشْکُو مِنْ مَعْشَرٍ یَعِیشُونَ جُهَّالًا وَ یَمُوتُونَ ضُلَّالًا.
بخدا شکایت میکنم (و درد خود را اظهار مى نمایم) از گروهى که با جهل و نادانى زندگانى می کنند و بر ضلالت و گمراهى مىمیرند.
لَیْسَ فِیهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْکِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَیْعاً وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْکِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَا عِنْدَهُمْ أَنْکَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْکَرِ .
متاع و کالایى کاسدتر و بى قدرتر از کتاب خدا در میان ایشان نیست موقعى که بدرستى خوانده تغییر و تبدیلى در آن ندهند، و متاعى رواجتر و گرانبهاتر از آن نیست هر گاه تحریف و تغییر در آن داده شود (و بر طبق اغراض باطله تأویل نمایند) و نزد ایشان چیزى زشتتر از معروف و نیکوتر از منکر نیست (زیرا اغراض آنان وابستگى بچیزى دارد که در دین منع گردیده است).