یَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَیَّ مُدَّکرٍ وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ.

اى شگفتا چه منظور و مقصود بسیار دورى است (از عقل و خردمندى براى فخر کننده به مردگان) و چه زیارت کنندگان بسیار غافل و بیخبرى (از عذاب خدا) و چه کار بزرگ بى اندازه رسوایى، بتحقیق دیار و شهرها را از رفتگان خالى دیدند در حالیکه جاى تذکّر و یادآورى بود چه تذکّر و یادآورى و آنها را (به منظور فخر و سر افرازى) از جاى دور طلب نمودند (در صورتی که از مرده زیر خاک پوسیده از هم ریخته در گرو اعمال ناشایسته مانده بایستى عبرت گرفت، از بسیارى غفلت و بیخبرى ایشان را مایه افتخار نموده بودند).

أَ فَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ یَفْخَرُونَ أَمْ بِعَدِیدِ الْهَلْکى یَتَکاثَرُونَ یَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْسَاداً خَوَتْ وَ حَرَکاتٍ سَکنَتْ .

آیا به جاهائى که پدرانشان بخاک افتاده فخر میکنند، یا به شماره تباه شدگان بر یکدیگر نازش مى‏ نمایند (فخر کنندگان به مرده بد و نفهم مردمانى هستند) از جسدهاى افتاده بى ‏جان و حرکتهاى از جنبش مانده آنها بازگشت (بدنیا) مى‏ طلبند (در صورتیکه عادتا و بدون اراده حقّ تعالى محال است).

وَ لَأَنْ یَکونُوا عِبَراً أَحَقُّ مِنْ أَنْ یَکونُوا مُفْتَخَراً وَ لَأَنْ یَهْبِطُوا بِهِمْ جَنَابَ ذِلَّةٍ أَحْجَى مِنْ أَنْ یَقُومُوا بِهِمْ مَقَامَ عِزَّةٍ لَقَدْ نَظَرُوا إِلَیْهِمْ بِأَبْصَارِ الْعَشْوَةِ وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِی غَمْرَةِ جَهَالَةٍ .

و هر آینه مردگان بعبرتها سزاوارترند تا آنکه سبب افتخار باشند، و به دیدار آنها تواضع و فروتنى اختیار نمایند خردمندانه ‏تر است از اینکه آنها را وسیله فخر و ارجمندى قرار دهند بتحقیق با دیده‏ هاى تار بایشان نگریستند، و راجع بآنها در دریاى جهل‏ و نادانى فرو رفتند (و از این جهت به قبرهاى آنان افتخار نمودند).

وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْکَ الدِّیَارِ الْخَاوِیَةِ وَ الرُّبُوعِ الْخَالِیَةِ لَقَالَتْ ذَهَبُوا فِی الْأَرْضِ ضُلَّالًا وَ ذَهَبْتُمْ فِی أَعْقَابِهِمْ جُهَّالًا تَطَئُونَ فِی هَامِهِمْ وَ تَسْتَثْبِتُونَ فِی أَجْسَادِهِمْ وَ تَرْتَعُونَ فِیمَا لَفَظُوا وَ تَسْکُنُونَ فِیمَا خَرَّبُوا وَ إِنَّمَا الْأَیَّامُ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ بَوَاکٍ وَ نَوَائِحُ عَلَیْکُمْ .

و اگر (سرگذشت) ایشان را از شهرهاى فراخ ویران شده و خانه‏ هاى خالى مانده بپرسند (به زبان حال) مى‏ گویند: ایشان گمشده و بدون نشان زیر زمین رفتند (نابود گشتند) و شما دنبال آنان از روى نادانى و بیخبرى مى‏ روید، بر فرق ایشان پا مى‏ نهید، و روى جسد آنها قرار مى‏ گیرید، و در دور انداخته آنها مى‏ چرید (بآنچه از متاع دنیا باقى گذارده‏اند و دلبسته‏اید) و در ویرانه‏ هاى آنها (خانه‏ هایى که از آنها کوچ کرده‏اند) ساکن مى‏ شوید، و همانا روزها بین شما و ایشان بسیار مى‏ گریند و بر شما زارى میکنند (زیرا روز و شب زنده‏ ها را به مرده‏ ها مى‏ رسانند مانند آنکه خبر مرگ بشما داده از جدائى شما گریان و نالانند).

أُولَئِکُمْ سَلَفُ غَایَتِکُمْ وَ فُرَّاطُ مَنَاهِلُکُمْ الَّذِینَ کَانَتْ لَهُمْ مَقَاوِمُ الْعِزِّ وَ حَلَبَاتُ الْفَخْرِ مُلُوکاً وَ سُوَقاً سَلَکُوا فِی بُطُونِ الْبَرْزَخِ سَبِیلًا سُلِّطَتِ الْأَرْضُ عَلَیْهِمْ فِیهِ فَأَکَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمَائِهِمْ.

ایشان پیش رفتگان پایان زندگى شما هستند که به آبشخورهاتان (مرگ و قبر و عالم برزخ) زودتر از شما رسیده‏اند، براى آنان مقامهاى ارجمند و سر بلند و وسائل فخر و سرفرازى بود در حالى که گروهى پادشاه و برخى رعیّت و فرمانبر ایشان بودند، در شکمهاى برزخ (احوال عالمى‏ که حائل میان دنیا و آخرت است از وقت مرگ تا موقع برانگیختن و از نظر ما پنهان است) راهى را پیمودند که در آن راه زمین بر آنها مسلّط بوده گوشتهاشان را خورده و از خونهاشان آشامیده است.

فَأَصْبَحُوا فِی فَجَوَاتِ قُبُورِهِمْ جَمَاداً لَا یَنمُّونَ وَ ضِمَاراً لَا یُوجَدُونَ لَا یُفْزِعُهُمْ وُرُودُ الْأَهْوَالِ وَ لَا یَحْزُنُهُمْ تَنَکُّرُ الْأَحْوَالِ وَ لَا یَحْفِلُونَ بِالرَّوَاجِفِ وَ لَا یَأْذَنُونَ لِلْقَوَاصِفِ غُیَّباً لَا یُنْتَظَرُونَ وَ شُهُوداً لَا یَحْضُرُونَ وَ إِنَّمَا کَانُوا جَمِیعاً فَتَشَتَّتُوا وَ أُلَّافاً فَافْتَرَقُوا .

پس صبح نمودند در شکاف قبرهاشان جماد و بسته شده که نموّ و حرکت ندارند، و پنهان و گمشده که پیدا نمى‏ شوند، هولها ایشان را نمى‏ ترساند، و بد حالی ها آنها را اندوهگین نمى‏ سازد، و از زلزله‏ ها اضطراب و نگرانى ندارند، و به بانگ رعدهاى سخت گوش نمى‏ دهند، غائب و پنهان هستند که کسى منتظر بازگشت ایشان نیست، و در ظاهر حاضرند (در گورند و جاى دور نرفته ‏اند) ولى در مجالس حاضر نمى‏ شوند، گرد هم بودند پراکنده شدند، و با هم خو گرفته بودند جدا شدند.

وَ مَا عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ وَ لَا بُعْدِ مَحَلِّهِمْ عَمِیَتْ أَخْبَارُهُمْ وَ صَمَّتْ دِیَارُهُمْ وَ لَکِنَّهُمْ‏ سُقُوا کَأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً وَ بِالسَّمْعِ صَمَماً وَ بِالْحَرَکَاتِ سُکُوناً فَکَأَنَّهُمْ فِی ارْتِجَالِ الصِّفَةِ صَرْعَى سُبَاتٍ.

از درازى مدّت و دورى منزلشان نمى‏ باشد که خبرهاشان نمى‏ رسد و شهرهاشان خاموش گشته است، بلکه جامى‏ بایشان نوشانده‏اند که گویاییشان را به گنگى و شنواییشان را بکرى و جنبششان را به آرامش تبدیل نموده است، پس ایشان در موقع وصف حالشان بدون اندیشه مانند اشخاص بخاک افتاده خوابیده‏اند.

جِیرَانٌ لَا یَتَآنَسُونَ وَ أَحِبَّاءٌ لَا یَتَزَاوَرُونَ بَلِیَتْ بَیْنَهُمْ عُرَا التَّعَارُفِ وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمْ أَسْبَابُ الْإِخَاءِ فَکُلُّهُمْ وَحِیدٌ وَ هُمْ جَمِیعٌ وَ بِجَانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلَّاءُ لَا یَتَعَارَفُونَ لِلَیْلٍ صَبَاحاً وَ لَا لِنَهَارٍ مَسَاءً أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً .

(قسمت دوم خطبه)اهل گورستان همسایگانى هستند که با هم انس نمى‏ گیرند، و دوستانى که به دیدن یکدیگر نمى‏ روند، نسبتهاى آشنائى بینشان کهنه و سببهاى برادرى از آنها بریده شده است، پس همگى با اینکه یک جا گرد آمده‏اند تنها و بى‏کسند، و با اینکه دوستان بودند از هم دورند، براى شب بامداد و براى روز شب نمى‏ شناسند، هر یک از شب و روز که در آن کوچ کرده (و راه گورستان پیموده) اند براى ایشان همیشگى است، (اگر شب بوده آنرا روزى نیاید و اگر روز بود آنرا شبى نباشد) .

شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا وَ رَأَوْا مِنْ آیَاتِهَا أَعْظَمَ مِمَّا قَدَّرُوا فَکِلْتَا الْغَایَتَیْنِ مُدَّتْ لَهُمْ إِلَى مَبَاءَةٍ فَأَتَتْ مَبَالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ فَلَوْ کَانُوا یَنْطِقُونَ بِهَا لَعَیُوا بِصِفَةِ مَا شَاهَدُوا وَ مَا عَایَنُوا .

سختیهاى آن سراى را سختتر از آنچه مى‏ ترسیدند مشاهده کردند، و آثار آن جهان (پاداش و کیفر) را بزرگتر از آنچه تصوّر مى‏ نمودند دیدند، پس آن دو پایان زندگانى (نیکوکارى و بد کردارى زمان بعد از مرگ) براى ایشان کشیده شده تا جاى بازگشت (بهشت یا دوزخ) و در آن مدّت منتهى درجه ترس (براى دوزخیان) و امیدوارى (براى بهشتیان) هست (چنانکه در قرآن کریم س 42 ى 7 مى‏ فرماید: وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لا رَیْبَ فِیهِ، فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ یعنى و چنانکه بهر پیغمبرى به زبان قوم او وحى نمودیم قرآن را بلغت عرب بسوى تو فرستادیم تا مردم مکّه و آنان را که در اطراف‏ آن هستند از عذاب بترسانى و از روز قیامت که در آمدن آن شکّى نیست و همه «براى وارسى حساب» گرد آیند بیمناک نمائى، نیکوکاران ببهشت روند، و بد کرداران به دوزخ) پس اگر بعد از مرگ به زبان مى‏ آمدند (توانائى سخن گفتن داشتند) نمى‏ توانستند آنچه را بچشم دیده و دریافته‏اند بیان کنند.

وَ لَئِنْ عَمِیَتْ آثَارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ لَقَدْ رَجَعَتْ فِیهِمْ أَبْصَارُ الْعِبَرِ وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ الْعُقُولِ وَ تَکَلَّمُوا مِنْ غَیْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ فَقَالُوا کَلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّوَاضِرُ وَ خَوَتِ الْأَجْسَامُ النَّوَاعِمُ وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ الْبِلَى وَ تَکَاءَدَنَا ضِیقُ الْمَضْجَعِ وَ تَوَارَثْنَا الْوَحْشَةَ وَ تَهَکَّمَتْ عَلَیْنَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ فَانمَّحَتْ مَحَاسِنُ أَجْسَادِنَا وَ تَنَکَّرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا وَ طَالَتْ فِی مَسَاکِنِ الْوَحْشَةِ إِقَامَتُنَا وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ کَرْبٍ فَرَجاً .

و اگر چه نشانه‏ هاى ایشان ناپدید شده و خبرهاشان قطع گردیده (کسى آنها را ندیده سخنانشان را نمى‏ شنود) ولى چشمهاى عبرت پذیر آنان را مى‏ نگرد و گوشهاى خردها از آنها مى‏ شنود که از غیر راه‏ هاى گویایى (به زبان حال و عبرت) مى‏ گویند: آن چهره‏ هاى شگفته و شاداب بسیار گرفته و زشت شد، و آن بدنهاى نرم و نازک بى‏جان افتاده، و جامه‏ هاى کهنه و پاره پاره در بر داریم (کفنمان پوسیده انداممان متلاشى گردیده) و تنگى خوابگاه (گور) ما را سخت برنج افکند، و وحشت و ترس را ارث بردیم (آنچه را که پیش رفتگان ما از سختى قبر کشیدند بر ما نیز وارد آمد) و منزلهاى خاموش بروى ما ویران گردید (قبرهامان پاشیده شد) اندام نیکوى ما نابود و روهاى خوش آب و رنگ ما زشت و ماندن ما در منزلهاى ترسناک دراز گشت، و از اندوه رهائى و از تنگى فراخى نیافتیم.

وَ لَا مِنْ ضِیقٍ مُتَّسَعاً فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِکَ أَوْ کُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَکَ وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ أَسْمَاعُهُمْ‏بِالْهَوَامِّ فَاسْتَکَّتْ وَ اکْتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بِالتُّرَاب فَخَسَفَتْ وَ تَقَطَّعَتِ الْأَلْسِنَةُ فِی أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلَاقَتِهَا وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فِی صُدُورِهِمْ بَعْدَ یَقَظَتِهَا وَ عَاثَ فِی کُلِّ جَارِحَةٍ مِنْهُمْ جَدِیدُ بِلًى سَمَّجَهَا وَ سَهَّلَ طُرُقَ الْآفَةِ إِلَیْهَا مُسْتَسْلِمَاتٍ فَلَا أَیْدٍ تَدْفَعُ وَ لَا قُلُوبٌ تَجْزَعُ لَرَأَیْتَ أَشْجَانَ قُلُوبٍ وَ أَقْذَاءَ عُیُونٍ لَهُمْ فِی کُلِّ فَظَاعَةٍ صِفَةُ حَالٍ لَا تَنْتَقِلُ وَ غَمْرَةٌ لَا تَنْجَلِی .

پس اگر بعقل و اندیشه‏ات حال ایشان را تصوّر نمائى، یا پوشیده شدگى پرده از جلو تو برداشته شود «در حالیکه گوشهاشان از جانوران زیر زمینى نقصان یافته و کر گشته و چشمهاشان بخاک سرمه کشیده شده و فرو رفته و زبانها بعد از تند و تیزى در دهانها پاره پاره و دلها بعد از بیدارى در سینه‏ هاشان مرده و از حرکت افتاده و در هر عضو ایشان پوسیدگى تازه‏اى که آنرا زشت مى‏ سازد فساد و تباهى کرده، و راه‏ هاى آسیب رسیدن بآن آسان گردیده در حالیکه اندامشان در برابر آسیب تسلیم و دستهایى نیست که آنها را دفع نماید و نه دلهایى که ناله و فریاد کند» اندوه دلها و خاشاک چشمها را خواهى دید که براى آنها در هر یک از این رسوایى و گرفتاریها حالتى است که به حالت دیگر تبدیل نمى‏ شود، و سختى است که بر طرف نمى‏ گردد.

وَ کَمْ أَکَلَتِ الْأَرْضُ مِنْ عَزِیزِ جَسَدٍ وَ أَنِیقِ لَوْنٍ کَانَ فِی الدُّنْیَا غَذِیَّ تَرَفٍ وَ رَبِیبَ شَرَفٍ یَتَعَلَّلُ بِالسُّرُورِ فِی سَاعَةِ حُزْنِهِ وَ یَفْزَعُ إِلَى السَّلْوَةِ إِنْ مُصِیبَةٌ نَزَلَتْ بِهِ ضَنّاً بِغَضَارَةِ عَیْشِهِ وَ شَحَاحَةً بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ.

(قسمت سوم خطبه)و چه بسیار زمین بدن ارجمند و صاحب رنگ شگفت آورى را خورده است که در دنیا متنعّم بنعمت و پرورده خوشگذرانى و بزرگوارى بوده، هنگام اندوه به شادى مى‏ گرائیده، و بجهت بخل ورزیدن به نیکوئى زندگانیش و حرص به کارهاى بیهوده و بازیچه چون مصیبت و اندوهى باو وارد مى‏ گشت متوجّه لذّت و خوشى شده خود را از اندوه منصرف مى‏ نمود.

فَبَیْنَمَا هُوَ یَضْحَکُ إِلَى الدُّنْیَا وَ تَضْحَکُ إِلَیْهِ فِی ظِلِّ عَیْشٍ غَفُولٍ إِذْ وَطِئَ الدَّهْرُ بِهِ حَسَکَهُ وَ نَقَضَتِ الْأَیَّامُ قُوَاهُ وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ الْحُتُوفُ مِنْ کَثَبٍ فَخَالَطَهُ بَثٌّ لَا یَعْرِفُهُ وَ نَجِیُّ هَمٍّ مَا کَانَ یَجِدُهُ وَ تَوَلَّدَتْ فِیهِ فَتَرَاتُ عِلَلٍ آنَسَ مَا کَانَ بِصِحَّتِهِ.

پس در حالیکه او بدنیا و دنیا باو مى‏ خندید (توجّه هر یک بدیگرى بود) در سایه خوشى زندگانى بسیار غفلت آمیز ناگهان روزگار او را با خار خود لگد کوب کرد و قوایش را درهم شکست (به انواع بلا و دردها گرفتارش ساخت) و از نزدیک ابزار مرگ به سویش نگاه میکرد، پس او به اندوهى آمیخته شد که با آن آشنا نبود، و با رنج پنهانى همراز گشت که پیش از این آنرا نیافته بود، و بر اثر بیماریها ضعف و سستى بسیار در او بوجود آمد در این حال هم به بهبودى خود انس و اطمینان کامل داشت (احتمال دریافت مرگ را نمى‏ داد).

فَفَزِعَ إِلَى مَا کَانَ عَوَّدَهُ الْأَطِبَّاءُ مِنْ تَسْکِینِ الْحَارِّ بِالْقَارِّ وَ تَحْرِیکِ الْبَارِدِ بِالْحَارِّ فَلَمْ یُطْفِئْ بِبَارِدٍ إِلَّا ثَوَّرَ حَرَارَةً وَ لَا حَرَّکَ بِحَارٍّ إِلَّا هَیَّجَ بُرُودَةً وَ لَا اعْتَدَلَ بِمُمَازِجٍ لِتِلْکَ الطَّبَائِعِ إِلَّا أَمَدَّ مِنْهَا کُلَّ ذَاتِ دَاءٍ .

هراسان رو آورد بآنچه اطبّاء او را بآن عادت داده بودند از قبیل علاج گرمى‏ به سردى و برطرف شدن سردى به گرمى‏ ، پس داروى سرد بیمارى گرمى‏ را خاموش نساخته، بلکه بآن مى‏ افزود.

حَتَّى فَتَرَ مُعَلِّلُهُ وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ وَ تَعَایَا أَهْلُهُ بِصِفَةِ دَائِهِ وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَابِ السَّاِئِلینَ عَنْهُ وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِیَّ خَبَرٍ یَکْتُمُونَهُ فَقَائِلٌ هُوَ لِمَا بِهِ وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِیَابَ عَافِیَتِهِ وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَى فَقْدِهِ یُذَکِّرُهُمْ أُسَى الْمَاضِینَ مِنْ قَبْلِهِ.

و داروى گرم بیمارى سردى را بهبودى نداده مگر آنرا بهیجان آورده سخت مى‏ نمود، و با داروى مناسب که با طبائع و اخلاط در آمیخت مزاج معتدل نگشت مگر آنکه آن طبائع هر دردى را کمک کرده مى‏ افزود، تا اینکه (با سختى و طول مرض و درد) طبیب او سست شده از کار افتاد (ندانست براى بهبودیش چه دارویى بکار برد) و پرستارش فراموش کرد (دل از او برگرفت) و زن و فرزند و غم خوارش از بیان درد او خسته شدند، و در پاسخ پرسش کنندگان حال او گنگ گردیدند (سخنى که نتیجه دهد نگفتند) و نزد او از خبر اندوه آورى که پنهان مى‏ نمودند با یکدیگر گفتگو کردند، یکى مى‏ گفت: حال او همین است که هست، و دیگرى به خوب شدن او امیدوارشان میکرد، و دیگرى بر مرگ او دلداریشان مى‏ داد، در حالیکه پیروى از گذشتگان پیش از آن بیمار را به یادشان مى‏ آورد (مى‏ گفت: پیشینیان از این دنیا رفتند ما نیز ناچاریم از ایشان پیروى نموده برویم)

فَبَیْنَمَا هُوَ کَذَلِکَ عَلَى جَنَاحٍ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْیَا وَ تَرْکِ الْأَحِبَّةِ إِذْ عَرَضَ لَهُ عَارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ فَتَحَیَّرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ وَ یَبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسَانِهِ فَکَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوَابِهِ عَرَفَهُ فَعَیَّ عَنْ رَدِّهِ وَ دُعَاءٍ مُؤْلِمٍ بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصَامَ‏ عَنْهُ مِنْ کَبِیرٍ کَانَ یُعَظِّمُهُ أَوْ صَغِیرٍ کَانَ یَرْحَمُهُ .

پس در اثناى اینکه او با این حال بر بال مفارقت دنیا و دورى دوستان سوار است ناگاه اندوهى از اندوه‏ هایش باو هجوم آورد، پس زیرکى‏ها و اندیشه‏ هاى او سرگردان مانده از کار بیفتد، و رطوبت زبانش خشک شود، و چه بسیار پاسخ پرسش مهمّى را دانسته از بیان آن عاجز و ناتوان است، و چه بسیار آواز سخنى که دردناک میکند دل او را مى‏ شنود، و (بجهت توانائى نداشتن به پاسخ آن) خود را کر مى‏ نمایاند، و آن آواز یا سخن از بزرگى است که او را احترام مى‏ نموده (مانند پدر) یا از خردسالى که باو مهربان بوده (مانند فرزند)

وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ هِیَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَةٍ أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْیَا .

و بتحقیق مرگ را سختی هایى است که دشتوارتر است از آنکه همه آنها بیان شود، یا عقلهاى مردم دنیا آنرا درک کرده بپذیرند.