مَا وَحَّدَهُ مَنْ کیَّفَهُ وَ لَا حَقِیقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا إِیَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا صَمَدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ وَ تَوَهَّمَهُ .
یکتا نمى داند او را کسیکه کیفیّت و چگونگى (صفات زائده بر ذات) براى او تعیین نماید، و به حقیقت او نرسیده (او را نشناخته) کسیکه براى او مثل و مانند (شریک) قرار دهد، و قصد او نکرده کسیکه او را (بچیزى) تشبیه کند، و او را نطلبیده کسیکه باو اشاره کرده و او را در وهم در آورد (زیرا مشار الیه به اشاره حسّیه و یا عقلیّه محدود است و محدودیّت از لوازم جسم است، و باین موضوع در شرح خطبه یکم اشاره شد) .
کلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ کلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ .
آنچه بذات خود شناخته گردد (حقیقت و کنه او را بشناسند) مصنوع و آفریده شده است (و خداوند مصنوع نیست، زیرا مصنوع محتاج بصانع است و نیازمندى از لوازم امکان است نه واجب، پس از اینرو حقّ تعالى بذاته شناخته نمى شود، بلکه بآیات و آثار مى شناسندش) و هر قائم بغیر خود معلول است (زیرا قائم بغیر محتاج محل است و هر محتاجى ممکن است و هر ممکنى معلول، پس از این جهت شایسته نیست واجب قائم بغیر باشد، بلکه همه چیز باو قائم است) .
فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَابِ آلَةٍ مُقَدِّرٌ لَا بِجَوْلِ فِکرَةٍ غَنِیٌّ لَا بِاسْتِفَادَةٍ لَا تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لَا تَرْفِدُهُ الْأَدَوَاتُ سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ الِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ.
کننده (کارها) است بدون بکار بردن آلت و اسباب (زیرا احتیاج بأدوات و اسباب از صفات امکان است) تعیین کننده (ارزاق و آجال و مانند آنها) است بدون بکار بردن فکر و اندیشه (زیرا خداوند منزّه است از نیازمندى به اندیشه) بىنیاز است نه با بهره بردن از دیگرى (بى نیازى اغنیاء بوسیله بهرهمندى از دیگران است و حقّ تعالى از آن منزّه است، زیرا آن لازمه نقص و نیازمندى است) زمانها و روزگارها با او همراه نیستندزیرا او قدیم است و زمان حادث و حادث مصاحب و همراه قدیم نمى شود، چون لازمه مصاحبت با هم بودن است) آلات و اسباب او را یارى نمى کنند (زیرا او آلت آفرین و بى نیاز از کمک و یارى است) هستى او از زمانها و وجود او از عدم و نیستى و ازلى بودن و همیشگى او از ابتداء سبقت و پیشى گرفته (زیرا همه باو منتهى میشوند و او غیر متناهى است).
بِتَشْعِیرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ وَ بِمُضَادَّتِهِ بَیْنَ الْأُمُورِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَیْنَ الْأَشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِینَ لَهُ .
با بوجود آوردن او حواسّ و قواى درّاکه را معلوم میشود که آلت ادراکیّه براى او نیست، و بقرار دادن او ضدّیت و مخالفت را بین اشیاء دانسته میشود که ضدّ و مخالفتى ندارد، و بتعیین او قرین و همنشین را بین اشیاء شناخته میشود که قرین و همنشین براى او نیست (زیرا او آفریننده حواسّ و اضداد و قرینها است) .
ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَ الْوُضُوحَ بِالْبُهْمَةِ وَ الْجُمُودَ بِالْبَلَلِ وَ الْحَرُورَ بِالصَّرَدِ مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادِیَاتِهَا مُقَارِنٌ بَیْنَ مُتَبَایِنَاتِهَا مُقَرِّبٌ بَیْنَ مُتَبَاعِدَاتِهَا مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا .
روشنى را با تاریکى و آشکار را با پنهانى (سفیدى را با سیاهى) و خشکى را با ترى و گرمى را با سردى ضدّ یکدیگر قرار داده، ترکیب کننده بین اشیاء متضادّه است که از هم جدا و بر کنارند (مانند ترکیب بین عناصر مختلفه) و قرین و همنشین قرار دهنده است بین آنها را که از هم جدا هستند (مانند همبستگى روح با بدن) و نزدیک کننده است آنها را که از هم دورند (مانند تألیف بین دلها و خواهشهاى گوناگون) و جدا کننده است بین آنها که بهم نزدیکند (مانند تفریق بین روح و بدن بوسیله مرگ).
لَا یُشْمَلُ بِحَدٍّ وَ لَا یُحْسَبُ بِعَدٍّ وَ إِنَّمَا تَحُدُّ الْأَدَوَاتُ أَنْفُسَهَا وَ تُشِیرُ الْآلَاتُ إِلَى نَظَائِرِهَا مَنَعَتْهَا مُنْذُ الْقِدْمَةَ وَ حَمَتْهَا قَدُ الْأَزَلِیَّةَ وَ جَنَّبَتْهَا لَوْلَا التَّکمِلَةَ بِهَا تَجَلَّى صَانِعُهَا لِلْعُقُولِ وَ بِهَا امْتَنَعَ عَنْ نَظَرِ الْعُیُونِ .
بحدّى محدود نیست (زیرا محدودیت شایسته ممکن است نه واجب) و بعدد و شمارهاى بحساب نیاید (زیرا واحد حقیقى است که دوّمى برایش فرض نمى شود) و اسباب خودشان (ممکنات) را محدود میکنند، و آلتها بمانندهاشان اشاره مى نمایند (زیرا خداوند جسم نیست تا محدود و مشار الیه گردد) ادوات و آلات را کلمه منذ (که براى ابتداى زمان وضع شده است) از قدیم بودن منع نموده (پس در باره هر چیز جز خداوند متعال شایسته است گفته شود وجد هذا منذ زمان کذا یعنى این از ابتداى فلان زمان یافت شده است) و کلمه قد (که چون بر ماضى داخل گردد زمان گذشته را بحال نزدیک کند و چون بر مضارع داخل شود تقلیل مى نماید) از ازلیّت و همیشه بودن جلو گرفته (پس در باره اشیاء مى توان گفت: قد کان کذا یعنى در این نزدیکى چنین بود، و قد یکون کذا یعنى گاهى چنین مى باشد) و کلمه لولا (که براى ربط امتناع جمله ثانیه به جمله اولى وضع شده است) از کامل بودن دور گردانیده (چنانکه در باره غیر خدا میگوئى: لو لا خالقه لما وجد یعنى اگر آفریننده او نبود یافت نمى شد) بوسیله آن ادوات و آلات آفریننده آنها براى خردها آشکار گردیده (شناخته شده) و هم با آنها از دیدن چشمها امتناع کرده (زیرا اگر دیده شود به ادوات و آلات ماند، و مانند آنها نو پیدا شده و نیازمند بغیر است).
وَ لَا یَجْرِی عَلَیْهِ السُّکونُ وَ الْحَرَکةُ وَ کیْفَ یَجْرِی عَلَیْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ وَ یَعُودُ فِیهِ مَا هُوَ أَبْدَاهُ وَ یَحْدُثُ فِیهِ مَا هُوَ أَحْدَثَهُ إِذاً لَتَفَاوَتَتْ ذَاتُهُ وَ لَتَجَزَّأَ کنْهُهُ وَ لَامْتَنَعَ مِنَ الْأَزَلِ مَعْنَاهُ .
و آرامش و جنبش بر او جارى نمى شود (نمى توان گفت در جائى مانده یا بجائى رفته) و چگونه آنچه را (در مخلوقات) قرار داده بر او قرار مى گیرد، و آنچه پدید آورده در او پدید آید و آنچه احداث کرده در او حادث شود که در این هنگام (بفرض اینکه سکون و حرکت بر او جارى شود) ذات او (به زیاده و نقصان یعنى حرکت و سکون) تغییر یابد، و کنه او جزء پیدا میکند (زیرا متّصف به حرکت و سکون جسم است و هر جسم مرکّب و مرکّب داراى اجزاء مى باشد) و حقیقت او از ازلىّ و همیشگى امتناع مى ورزد (زیرا هر جسمى حادث است) .
وَ لَکانَ لَهُ وَرَاءٌ إِذْ وُجِدَ لَهُ أَمَامٌ وَ لَالْتَمَسَ التَّمَامَ إِذْ لَزِمَهُ النُّقْصَانُ وَ إِذاً لَقَامَتْ آیَةُ الْمَصْنُوعِ فِیهِ وَ لَتَحَوَّلَ دَلِیلًا بَعْدَ أَنْ کانَ مَدْلُولًا عَلَیْهِ وَ خَرَجَ بِسُلْطَانِ الِامْتِنَاعِ مِنْ أَنْ یُؤَثِّرَ فِیهِ مَا یُؤَثِّرُ فِی غَیْرِهِ.
و چون (در جنبش و آرامش) جلوهاى براى او یافت شود براى او پشت سر هم خواهد بود (پس مبدا نمى شود در صورتیکه واجب مبدا المبادئ است) و چون نقصان لازمه آن باشد طالب تمام گردیدن میشود (و بر واجب درخواست تمامیّت محال است) و در این هنگام (اگر حرکت و سکون در او یافت شود) نشانه مخلوق در او هویدا مى گردد، و (مانند سائر مصنوعات) دلیل بر وجود صانعى خواهد بود پس از آنکه همه اشیاء دلیل بر هستى او هستند، و پس از آنکه ببرهان امتناع و محال بودن دور است از اینکه در او تأثیر کند چیزیکه در غیر او (ممکنات) تأثیر میکند.
الَّذِی لَا یَحُولُ وَ لَا یَزُولُ وَ لَا یَجُوزُ عَلَیْهِ الْأُفُولُ لَمْ یَلِدْ فَیَکونَ مَوْلُوداً وَ لَمْ یُولَدْ فَیَصِیرَ مَحْدُوداً جَلَّ عَنِ اتِّخَاذِ الْأَبْنَاءِ وَ طَهُرَ عَنْ مُلَامَسَةِ النِّسَاءِ .
خداوندى که حالى به حالى نمى شود (تغییر نمى پذیرد) و از بین نمى رود (زیرا تغییر و نیست شدن از خواصّ ممکن است نه واجب) و غیبت و پنهان شدن بر او روا نیست (زیرا لازمه آن انتقال و حرکت است که دلالت بر حدوث و نو پیدا شدن دارد، و از این جهت حضرت ابراهیم علیه السّلام «چنانکه در قرآن کریم آمده» به غیبت و پنهان شدن ستاره و ماه و خورشید استدلال نمود که آنها پروردگار نیستند س 6 ى 76 فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً، قالَ: هذا رَبِّی، فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ ى 77 فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً، قالَ: هذارَبِّی، فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ، ى 78 فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ: هذا رَبِّی، هذا أَکْبَرُ، فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ: یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ى 79 إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً، وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ یعنى چون شب او را فرا گرفت «در آن زمان بعضى از مردم ستاره و ماه و خورشید را پرستش مى نمودند» ستارهاى را دید «به رویّه آنان» گفت: اینست پروردگار من، پس چون غروب کرد، گفت: پنهان شوندگان را دوست نمى دارم «چه جاى اینکه آنها را بپرستم» چون ماه را طلوع کننده و درخشنده دید، گفت: اینست پروردگار من، چون غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا به معرفت و شناسایى خود راه ننماید من از گمراهان مى باشم، چون خورشید را درخشان دید، گفت: اینست پروردگار من، این «در جرم و روشنائى از آنها» بزرگتر است، چون غروب کرد، گفت: اى مردم من از آنچه شما شریک خداوند قرار مى دهید بیزارم، من روى مى آورم بکسیکه آسمانها و زمین را آفریده در حالیکه مسلمان و از بتپرستى و شرک دور بوده و از مشرکین نیستم) و نزاده تا زائیده شده (معلول غیر) باشد (زیرا هر که فرزند آورد البتّه مرکّب و معلول دیگرى است) و زائیده نشده است تا محدود باشد (زیرا هر مولودى حادث است و وجودش به پدر و مادر منتهى میشود) ذات او برتر است از داشتن فرزندان، و منزّه و پاکست از همبسترى با زنان (زیرا فرزند آوردن و لذّت بردن از زن از خواصّ مخلوق است) .
لَا تَنَالُهُ الْأَوْهَامُ فَتُقَدِّرَهُ وَ لَا تَتَوَهَّمُهُ الْفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ وَ لَا تُدْرِکهُ الْحَوَاسُّ فَتُحِسَّهُ وَ لَا تَلْمِسُهُ الْأَیْدِی فَتَمَسَّهُ وَ لَا یَتَغَیَّرُ بِحَالٍ وَ لَا یَتَبَدَّلُ فِی الْأَحْوَالِ وَ لَا تُبْلِیهِ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامُ وَ لَا یُغَیِّرُهُ الضِّیَاءُ وَ الظَّلَامُ وَ لَا یُوصَفُ بِشَیْءٍ مِنَ الْأَجْزَاءِ وَ لَا بِالْجَوَارِحِ وَ الْأَعْضَاءِ وَ لَا بِعَرَضٍ مِنَ الْأَعْرَاضِ وَ لَا بِالْغَیْرِیَّةِ وَ الْأَبْعَاضِ .
وهمها و اندیشه ها باو نمى رسد تا (در وهم) محدود و موجودش گرداند، و فهمها و زیرکیها او را به اندیشه در نمى آورد تا تصوّرش نماید (بصورت و مثالى درآورد) و حواسّ او را درک نمى کند تا بوجود حسّى موجودش گرداند، و دستها او را لمس نمى نماید تا دسترسى باو پیدا کنند، به حالى متغیّر نمى شود و در احوال منتقل نمى گردد (چون تغییر و انتقال از لوازم جسم است) و شبها و روزها او را کهنه و سالخورده نمى کند، و روشنى و تاریکى تغییرش نمى دهد، و بچیزى از اجزاء و به اندام و اعضاء و به عرضى از عرضها و بغیر داشتن و بعضها وصف نمى شود (خلاصه او جزء و عضو و عرض و بعض ندارد و غیر او چیزى با او نیست خواه داخل باشد مانند جزء خواه خارج باشد مانند عرض،زیرا اگر باشد لازمه آن ترکیب است و ترکیب در واجب محال است) .
وَ لَا یُقَالُ: لَهُ حَدٌّ وَ لَا نِهَایَةٌ وَ لَا انْقِطَاعٌ وَ لَا غَایَةٌ وَ لَا أَنَّ الْأَشْیَاءَ تَحْوِیهِ فَتُقِلَّهُ أَوْ تُهْوِیَهُ أَوْ أَنَّ شَیْئاً یَحْمِلُهُ فَیُمِیلَهُ أَوْ یُعَدِّلَهُ لَیْسَ فِی الْأَشْیَاءِ بِوَالِجٍ وَ لَا عَنْهَا بِخَارِجٍ .
و براى او گفته نمى شود حدّ و پایانى، و منقطع شدن و انتهائى، و نه اینکه اشیاء باو احاطه میکنند تا او را بلند گردانند یا بیفکنند، یا اینکه چیزى او را بردارد تا از جانبى به جانبى ببرد یا راست نگهدارد، و در اشیاء داخل نبوده و از آنها بیرون نیست (بلکه بهر چیز محیط و دانا است).
یُخْبِرُ لَا بِلِسَانٍ وَ لَهَوَاتٍ وَ یَسْمَعُ لَا بِخُرُوقٍ وَ أَدَوَاتٍ یَقُولُ وَ لَا یَلْفِظُ وَ یَحْفَظُ وَ لَا یَتَحَفَّظُ وَ یُرِیدُ وَ لَا یُضْمِرُ یُحِبُّ وَ یَرْضَى مِنْ غَیْرِ رِقَّةٍ وَ یُبْغِضُ وَ یَغْضَبُ مِنْ غَیْرِ مَشَقَّةٍ یَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ کوْنَهُ کنْ فَیَکونُ لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّمَا کلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ لَمْ یَکنْ مِنْ قَبْلِ ذَلِک کائِناً وَ لَوْ کانَ قَدِیماً لَکانَ إِلَهاً ثَانِیاً .
خبر مى دهد نه بوسیله زبان و زبانکها، و مى شنود نه به شکافها (ى گوش) و آلتها (ى شنیدن) سخن مى گوید نه بالفاظ، و (گفتار و کردار همه را) حفظ و از بردارد نه بوسیله قوّه حافظه (و یا آنکه همه اشیاء را نگهدارى میکند و خود نیاز نگهدارى دیگرى ندارد) و اراده میکند بدون اندیشه، دوست مى دارد و خوشنود میشود نه از روى رقّت و مهربانى، و دشمن مى دارد و بخشم مى آید نه بجهت مشقّت و رنج (بلکه محبّت و رضایش توفیق و رحمت است و بغض و غضبش عذاب و دورى از رحمت) بهر چه اراده هستى او کند مى فرماید: باش، پس موجود میشود (و این سخن) نه بوسیله آوازى است که (در گوشها) فرو رود، و نه بسبب فریادى است که شنیده شود، و جز این نیست که کلام خداوند فعلى است از او که آنرا ایجاد کرده، و مانند آن پیش از آن موجود نبوده (بلکه نو پیدا) است، و اگر قدیم بود هر آینه خداى دوّم (و واجب الوجود) بود (و این محال است)(در باره خداوند متعال).
لَا یُقَالُ کانَ بَعْدَ أَنْ لَمْ یَکنْ فَتَجْرِیَ عَلَیْهِ الصِّفَاتُ الْمُحْدَثَاتُ وَ لَا یَکونُ بَیْنَهَا وَ بَیْنَهُ فَصْلٌ وَ لَا لَهُ عَلَیْهَا فَضْلٌ فَیَسْتَوِیَ الصَّانِعُ وَ الْمَصْنُوعُ وَ یَتَکافَأَ الْمُبْتَدَعُ وَ الْبَدِیعُ .
گفته نمى شود بود بعد از نبودن (زیرا وجود او مسبوق بعدم و نیستى نیست، بلکه قدیم و ازلىّ است، و اگر گفته شود) پس صفات نو پیدا شده بر او جارى شود، و بین نو پیدا شده ها و او فرقى نباشد (که موجب امتیاز گردد) و او را بر آنها مزیّت و برترى نماند، پس آفریننده و آفریده شده برابر شده و پدید آورنده و پدید آورده شده یکسان گردد.
خَلَقَ الْخَلَائِقَ عَلَى غَیْرِ مِثَالٍ خَلَا مِنْ غَیْرِهِ وَ لَمْ یَسْتَعِنْ عَلَى خَلْقِهَا بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ وَ أَنْشَأَ الْأَرْضَ فَأَمْسَکهَا مِنْ غَیْرِ اشْتِغَالٍ وَ أَرْسَاهَا عَلَى غَیْرِ قَرَارٍ وَ أَقَامَهَا بِغَیْرِ قَوَائِمَ وَ رَفَعَهَا بِغَیْرِ دَعَائِمَ وَ حَصَّنَهَا مِنَ الْأَوَدِ وَ الِاعْوِجَاجِ وَ مَنَعَهَا مِنَ التَّهَافُتِ وَ الِانْفِرَاجِ أَرْسَى أَوْتَادَهَا وَ ضَرَبَ أَسْدَادَهَا وَ اسْتَفَاضَ عُیُونَهَا وَ خَدَّ أَوْدِیَتَهَا فَلَمْ یَهِنْ مَا بَنَاهُ وَ لَا ضَعُفَ مَا قَوَّاهُ.
مخلوقات را بىنمونهاى که از غیرش صادر گشته باشد بیافرید، و براى آفریدن آنها از هیچیک از مخلوقش یارى نخواست، و زمین را ایجاد فرمود، و آنرا بدون اینکه مشغول باشد (به قدرت کامله خود) نگهداشت، و آنرا بر غیر جایگاه آرامش (بلکه بروى آب موج زننده) استوار گردانید، و آنرا بدون پایه ها برپا داشت، و بدون ستونها بر افراشت، و از کجى محفوظ نمود، و از افتادن و شکافته شدن باز داشت، و میخهاى آنرا استوار و سدّها (کوه ها) یش را نصب نمود، و چشمه هایش را جارى کرد، و رودخانه هایش را شکافت، پس آنچه ساخته سست نگشته و آنچه را توانائى داده ناتوان نگردیده است.
هُوَ الظَّاهِرُ عَلَیْهَا بِسُلْطَانِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ هُوَ الْبَاطِنُ لَهَا بِعِلْمِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ وَ الْعَالِی عَلَى کلِّ شَیْءٍ مِنْهَا بِجَلَالِهِ وَ عِزَّتِهِ لَا یُعْجِزُهُ شَیْءٌ مِنْهَا طَلَبَهُ وَ لَا یَمْتَنِعُ عَلَیْهِ فَیَغْلِبَهُ وَ لَا یَفُوتُهُ لسَّرِیعُ مِنْهَا فَیَسْبِقَهُ وَ لَا یَحْتَاجُ إِلَى ذِی مَالٍ فَیَرْزُقَهُ.
او است که به سلطنت و بزرگى (قدرت و توانائى) خود بر زمین (و آنچه در آنست) غالب و مسلّط است، و اوست که بعلم و معرفت خویش به چگونگى آن دانا است، و به بزرگوارى و ارجمندیش بر هر چیز آن بلند و برتر است، و هر چه از آنها را که بخواهد او را ناتوان نمى سازد، و از او سرپیچى نمى کند تا بر او غلبه نماید، و شتابنده آنها از او نمى گریزد تا بر او سبقت و پیشى گیرد، و به دولتمند و دارا نیازمند نیست تا او را بهره دهد.
خَضَعَتِ الْأَشْیَاءُ لَهُ وَ ذَلَّتْ مُسْتَکینَةً لِعَظَمَتِهِ لَا تَسْتَطِیعُ الْهَرَبَ مِنْ سُلْطَانِهِ إِلَى غَیْرِهِ فَتَمْتَنِعَ مِنْ نَفْعِهِ وَ ضَرِّهِ وَ لَا کفْءَ لَهُ فَیُکافِئَهُ وَ لَا نَظِیرَ لَهُ فَیُسَاوِیَهُ هُوَ الْمُفْنِی لَهَا بَعْدَ وُجُودِهَا حَتَّى یَصِیرَ مَوْجُودُهَا کمَفْقُودِهَا .
اشیاء براى او فروتن و در برابر عظمت و بزرگى او ذلیل و خوارند، توانائى ندارند از سلطنت و پادشاهیش بجانب دیگرى بگریزند تا از سود و زیان او (بخشش و کیفرش) سرباز زنند، و او رامثل و مانندى نیست تا همتا و برابر او باشد (زیرا اگر براى او مانندى فرض نماییم آن یا ممکن الوجود است یا واجب الوجود، اگر ممکن الوجود باشد در وجود از او متأخّر است و نمى شود برابر و مانند او باشد، و اگر واجب الوجود باشد منافات دارد با احدیّت و یکتا بودن او و لازمه آن ترکیب است، زیرا هر چه از براى آن مانند باشد مرکّب است از دو جزء یکى از جهت اتّحاد و یکى از جهت امتیاز، و واجب الوجود که مبدا جمیع ممکنات مى باشد محالست مرکّب باشد) او است نابود کننده اشیاء بعد از بود آنها تا اینکه هست آنها نیست گردد (بطورى از بین مى روند که گویا اصلا نبودهاند) .
وَ لَیْسَ فَنَاءُ الدُّنْیَا بَعْدَ ابْتِدَاعِهَا بِأَعْجَبَ مِنْ إِنْشَائِهَا وَ اخْتِرَاعِهَا وَ کیْفَ وَ لَوِ اجْتَمَعَ جَمِیعُ حَیَوَانِهَا مِنْ طَیْرِهَا وَ بَهَائِمِهَا وَ مَا کانَ مِنْ مُرَاحِهَا وَ سَائِمِهَا وَ أَصْنَافِ أَسْنَاخِهَا وَ أَجْنَاسِهَا وَ مُتَبَلِّدَةِ أُمَمِهَا وَ أَکیَاسِهَا عَلَى إِحْدَاثِ بعُوضَةٍ مَا قَدَرَتْ عَلَى إِحْدَاثِهَا وَ لَا عَرَفَتْ کیْفَ السَّبِیلُ إِلَى إِیجَادِهَا وَ لَتَحَیَّرَتْ عُقُولُهَا فِی عِلْمِ ذَلِک وَ تَاهَتْ وَ عَجَزَتْ قُوَاهَا وَ تَنَاهَتْ وَ رَجَعَتْ خَاسِئَةً حَسِیرَةً عَارِفَةً بِأَنَّهَا مَقْهُورَةٌ مُقِرَّةً بِالْعَجْزِ عَنْ إِنْشَائِهَا مُذْعِنَةً بِالضَّعْفِ عَنْ إِفْنَائِهَا .
و نیست شدن دنیا بعد از آفریدن آن شگفتتر (و دشوارتر) از ایجاد و پدیدار نمودن آن نیست، و چگونه شگفتتر باشد در حالیکه اگر همه جانداران دنیا از مرغان و چهارپایان و آنچه را شبانگاه به طویلهشان باز مى گردانند و آنچه در صحراء مى چرند و اقسام و انواع گوناگون آنها و آنچه پست و کودنند و آنچه زیر کند از آنها گرد آیند به آفریدن پشّهاى توانا نیستند، و نمى شناسند که چگونه است راه ایجاد آن، و عقلها و خردهاشان در دانستن آن حیران و سرگردان است، و قوّتهاشان عاجز و مانده مى باشند، و باز مى گردند زبون و خسته در حالیکه مى دانند شکست خوردهاند، و به ناتوانى آفرینش آن اقرار و بنتوانستن نیست کردن آن اعتراف مى نمایند (زیرا اگر خدا نخواهد کسى نمى تواند آنرا بگیرد چه جاى آنکه حقیقتا نیست گرداند. گفتهاند: پشه در خلقت مانند پیل است ولى اعضاء آن بیشتر از پیل مى باشد، زیرا پیل داراى چهار پا و خرطوم و دم است و پشه علاوه بر این اعضاء داراى دو پا و چهار بال است که با آن بالها پرواز میکند، و خرطوم پیل مجوّف و سوراخ نیست ولى خرطوم پشه سوراخ است و چون آنرا ببدن انسان فرو برد با آن خون مى خورد، پس خرطوم پشه به منزله حلقوم آن است).
وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَعُودُ بَعْدَ فَنَاءِ الدُّنْیَا وَحْدَهُ لَا شَیْءَ مَعَهُ کمَا کانَ قَبْلَ ابْتِدَائِهَا کذَلِک یَکونُ بَعْدَ فَنَائِهَا بِلَا وَقْتٍ وَ لَا مَکانٍ وَ لَا حِینٍ وَ لَا زَمَانٍ عُدِمَتْ عِنْدَ ذَلِک الْآجَالُ وَ الْأَوْقَاتُ وَ زَالَتِ السِّنُونَ وَ السَّاعَاتُ فَلَا شَیْءَ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ الَّذِی إِلَیْهِ مَصِیرُ جَمِیعِ الْأُمُورِ بِلَا قُدْرَةٍ مِنْهَا کانَ ابْتِدَاءُ خَلْقِهَا وَ بِغَیْرِ امْتِنَاعٍ مِنْهَا کانَ فَنَاؤُهَا وَ لَوْ قَدَرَتْ عَلَى الِامْتِنَاعِ لَدَامَ بَقَاؤُهَا .
و خداوند منزّه از نقائص بعد از نابود شدن دنیا (پیش از قیامت) تنها باقى است که چیزى با او نیست، همانطور که پیش از ایجاد و آفرینش آن بود همچنین بعد از نیست شدن آن بدون وقت و مکان و هنگام و زمان مى باشد (زیرا مکان در صورت نبودن افلاک داراى وجود و هستى نیست، و وقت و حین و زمان هم که معنى همه آنها هنگام است عبارت از مقدار حرکت فلک مى باشد، پس در صورت نیست شدن فلک حرکتى نیست تا زمان باشد) با نیست شدن دنیا مدّتها و وقتها و سالها و ساعتها نیست مى گردند (زیرا همه اینها اجزاء و زمان است که با نیست شدن فلک معدوم شدهاند) پس چیزى نیست مگر خداى یکتاى غالب (بر همه اشیاء) که بازگشت جمیع کارها بسوى او است (خلاصه چیزى نیست مگر آنکه فانى گردد حتّى وقت و زمان که پندارند اگر همه کائنات معدوم شوند زمان و وقت باقى مى باشند. فرمایش امام علیه السّلام إنّ اللّه- سبحانه- یعود بعد فناء الدّنیا تا اینجا صریح است که ذوات همه اشیاء پیش از قیامت نیست شوند، در قرآن کریم س 21 ى 104 مى فرماید: کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ یعنى چنانکه در آغاز آفریدن ایجاد کردیم آنرا باز مى گردانیم، و چون آنرا از عدم ایجاد فرموده اعاده نیز از عدم مى باشد، بنا بر این قول باینکه مراد از فناء و نیست شدن اشیاء تفرّق و پراکندگى اجزاء است، زیرا اعاده معدوم محال است، جاى بسى گفتگو است، و چون این کتاب براى مطالعه همگان است شرح و بسط این مسئله اینجا سزاوار نیست) در ابتداى آفرینش مخلوقات داراى قدرت و اختیارى نبودند و فناء و نیستیشان هم بدون امتناع و ابائى از آنها خواهد بود، و اگر مى توانستند امتناع نمایند همیشه باقى بودند (خداوند همانطور که بدون رخصت اشیاء را بیافرید همچنین در فناى آنها رخصت نخواهد، و چنانکه هنگام خلقت قادر بر امتناع نبودند هنگام از بین رفتن و نیست شدن که بالطّبع هر موجودى از آن گریزان است توانا نیستند، پس اگر مى توانستند امتناع نموده همیشه برقرار مى ماندند).
لَمْ یَتَکاءَدْهُ صُنْعُ شَیْءٍ مِنْهَا إِذْ صَنَعَهُ وَ لَمْ یَؤُدْهُ مِنْهَا خَلْقُ مَا خَلَقَهُ وَ بَرَأَهُ وَ لَمْ یُکوِّنْهَا لِتَشْدِیدِ سُلْطَانٍ وَ لَا لِخَوْفٍ مِنْ زَوَالٍ وَ نُقْصَانٍ وَ لَا لِلِاسْتِعَانَةِ بِهَا عَلَى نِدٍّ مُکاثِرٍ وَ لَا لِلِاحْتِرَازِ بِهَا مِنْ ضِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لَا لِلِازْدِیَادِ بِهَا فِی مُلْکهِ وَ لَا لِمُکاثَرَةِ شَرِیک فِی شِرْکهِ وَ لَا لِوَحْشَةٍ کانَتْ مِنْهُ فَأَرَادَ أَنْ یَسْتَأْنِسَ إِلَیْهَا .
ایجاد کردن هیچیک از مخلوقات هنگام آفرینش بر او دشوار نبود، و آفریدن آنچه پدید آورد و آفرید او را خسته و وامانده نساخت (زیرا دشواربودن و واماندگى از لوازم جسم است) و اشیاء را هستى نداد براى استوار کردن سلطنت، و نه براى ترس از نیست شدن و کم گشتن، و نه براى کمک خواستن از آنها بر همتائى که (بر او) پیشى گیرد، و نه براى دورى گزیدن از دشمنى که (بر او) هجوم آورد، و نه براى زیادة کردن در پادشاهى خود، و نه براى غلبه یافتن و فخر کردن شریکى در انبازى با او، و نه براى وحشت و ترسى که داشته و خواسته با آنها انس گیرد.
ثُمَّ هُوَ یُفْنِیهَا بَعْدَ تَکوِینِهَا لَا لِسَأَمٍ دَخَلَ عَلَیْهِ فِی تَصْرِیفِهَا وَ تَدْبِیرِهَا وَ لَا لِرَاحَةٍ وَاصِلَةٍ إِلَیْهِ وَ لَا لِثِقَلِ شَیْءٍ مِنْهَا عَلَیْهِ لَا یُمِلُّهُ طُولُ بَقَائِهَا فَیَدْعُوَهُ إِلَى سُرْعَةِ إِفْنَائِهَا وَ لَکنَّهُ سُبْحَانَهُ دَبَّرَهَا بِلُطْفِهِ وَ أَمْسَکهَا بِأَمْرِهِ وَ أَتْقَنَهَا بِقُدْرَتِهِ .
پس اشیاء را بعد از آفریدنشان (پیش از قیامت) فانى و نابود مى گرداند نه از جهت دلتنگى که در تغییر آنها از حالى به حالى و تدبیر امور آنها باو عارض شده باشد، و نه بسبب اینکه آسایش و آسودگى باو رو آورد، و نه از جهت آنکه چیزى از آنها بر او گران آید، طول کشیدن هستى آنها او را ملول نکرده تا وادارش نماید که به تندى آنها را نیست سازد، لیکن خداوند سبحان نظم اشیاء را از روى لطف و مهربانیش قرار داد، و بامر و فرمان خود (از پاشیده شدن) گاهشان داشت، و به قدرت و توانائى خود استوارشان گردانید.
ثُمَّ یُعِیدُهَا بَعْدَ الْفَنَاءِ مِنْ غَیْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَیْهَا وَ لَا اسْتِعَانَةٍ بِشَیْءٍ مِنْهَا عَلَیْهَا وَ لَا لِانْصِرَافٍ مِنْ حَالِ وَحْشَةٍ إِلَى حَالِ اسْتِئْنَاسٍ وَ لَا مِنْ حَالِ جَهْلٍ وَ عَمًى إِلَى حَالِ عِلْمٍ وَ الْتِمَاسٍ وَ لَا مِنْ فَقْرٍ وَ حَاجَةٍ إِلَى غِنًى وَ کثْرَةٍ وَ لَا مِنْ ذُلٍّ وَ ضَعَةٍ إِلَى عِزٍّ وَ قُدْرَةٍ.
پس آنها را بعد از نابود شدن باز مى گرداند بىآنکه نیازى بآنها داشته باشد،و بى کمک گرفتن به یکى از آنها بر آنها، و نه از جهت بازگشتن از حال و حشت و ترس بحال انس، و نه از جهت رجوع از نادانى و کورى و گمراهى بدانش و طلبیدن، و نه از جهت درویشى و نیازمندى به توانگرى و دارائى، و نه از جهت زبونى و پستى به ارجمندى و توانائى (زیرا این موضوعات همه شایسته ممکنات است که داراى کمال مطلق نبوده و از هر جهت ناقص و نیازمند بغیر هستند، و نباید کسى گمان برد غرض نداشتن که لازمهاش نقص در ذات است حاکى از آنست که افعال خداوند بىغرض و فائده باشد، بلکه داراى اغراض و مصالح و حکم و منافعى است که نتیجه آنها براى خلق است، زیرا حقّ تعالى منزّه است از آنکه کارى بیهوده انجام دهد، چنانکه در قرآن کریم س 21 ى 16 مى فرماید: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ ى 17 لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فاعِلِینَ یعنى آسمان و زمین و آنچه بین آنها است را براى بازى نیافریدیم، و اگر مى خواستیم چیزى را به بازى بگیریم اگر کننده بودیم «لایق ما بود» از پیش خود فرا مى گرفتیم «و نیازمند به ممکنات نبودیم»).