فَمِنَ الْإِیمَانِ مَا یَکونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِی الْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا یَکونُ عَوَارِیَّ بَیْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ فَإِذَا کانَتْ لَکمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ حَتَّى یَحْضُرَهُ الْمَوْتُ فَعِنْدَ ذَلِک یَقَعُ حَدُّ الْبَرَاءَةِ.
یک قسم از ایمان (که آن عبارت از تصدیق بوجود صانع و یقین به رسالت حضرت رسول و اعتقاد به ولایت ائمه معصومین «علیهم السّلام» است) در دلها ثابت و برقرار است (و آن ایمان حقیقى است که از راه حجّت و برهان بدست آمده، و شبهات و اضلال گمراه کنندگان آنرا زائل نمى گرداند) و قسمى از آن (که از روى حجّت و برهان بدست نیامده) بین دلها و سینه ها عاریه و چیزى است که احتمال رجوع و زوال در آن مى رود (خواه یقینى باشد مانند اعتقادات شخص مقلّد و خواه از روى ظنّ و گمان، زیرا چنین ایمانى در دل ثابت و جاگیر نشده است) تا وقت تعیین شده (هنگام رفتن از دنیا) پس (چون ایمان ثابت یا عاریه امرى است قلبى و آگاه شدن بر آن ممکن نیست، بنا بر این) هر گاه شما را از کسى (بسبب سوء ظنّ یا کار زشت) بیزارى پدید آید در باره (حکم به ایمان و کفر) او تأمّل نمائید تا زمانیکه مرگ او برسد (زیرا ممکن است پیش از رفتن از دنیا ایمان او ثابت و برقرار گشته از عمل زشت خود توبه و بازگشت نماید، پس بیزارى از شخص او سزاوار نیست، بلکه باید از عمل او بیزارى جست، ولى اگر بر عمل زشت خود باقى ماند تا از دنیا رفت) پس (در این صورت باید از شخص او بیزارى جست، چون) در آن وقت سزاوار بیزارى مى گردد (زیرا بعد از مرگ تکلیفى نیست تا ایمانى تحصیل شود).
وَ الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الْأَوَّلِ مَا کانَ لِلَّهِ فِی أَهْلِ الْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ الْإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا لَا یَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ وَ لَا یَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ.
و هجرت (انتقال از ضلالت و گمراهى به هدایت و رستگارى و از کفر بسوى ایمان) واجب است چنانکه در اوّل بعثت پیغمبر اکرم واجب بود (پس وجوب هجرت مختصّ بزمان حضرت رسول «صلّى اللَّه علیه و آله» و معنى آن تنها حرکت از مکّه به مدینه نیست، بلکه هجرت بسوى خلفاء و نوّاب آن بزرگوار نیز واجب است، زیرا غرض از هجرت ترک ضلالت و گمراهى است و این ممکن نیست مگر به ارشاد و هدایت أئمه دین «صلوات اللَّه علیهم اجمعین» که خلفاء و نوّاب رسول خدا هستند، پس هجرت بسوى آنها هجرت بسوى آن حضرت است، خلاصه هجرت در جمیع ازمنه و اوقات در مرتبه وجوب و لزوم اوّل خود باقى است) خداوند را باهل زمین از گروهى که هجرت بسوى ایمان را (در بلاد کفر از روى تقیّه) پنهان دارند و از آنانکه (در بلاد اسلام) آشکار سازند حاجت و نیازى نیست (و مقصود از امر به هجرت و سائر تکالیف شرعیّه بهرهمند شدن بندگان و رهائى آنها از عذاب روز رستخیز است، نه آنکه خواسته منفعت و سودى را جلب کرده یا مضرّت و زیانى را از خود دفع نماید، زیرا او غنىّ و مطلق و بى نیاز حقیقى است) نام هجرت بر کسى نهاده نمى شود و ثابت نمى گردد مگر به شناختن حجّت (خلیفة اللَّه) در روى زمین (نمى توان گفت کسى هجرت کرده و از ضلالت و گمراهى پا بیرون گذارده مگر آنکه امام زمان خود را بشناسد، زیرا هجرت از ضلالت به هدایت ممکن نیست مگر به ارشاد امام علیه السّلام) پس (از این جهت) کسیکه حجّت خدا را شناخت و باو اقرار و اعتراف نمود مهاجر است (از ضلالت به هدایت هجرت کرده اگر چه از وطن خود بیرون نرفته باشد، این جمله صریح در آن است که گفتیم: وجوب هجرت مختصّ بزمان پیغمبر اکرم و معنى آن بس حرکت از مکّه به مدینه نیست) و نام ضعیف و ناتوان بر کسى نهاده نمى شود که خبر حجّت باو برسد و گوش او آنرا بشنود و در دلش جا گیرد (اگر خبر حجیت حجّت خدا بکسى برسد و راه باو نبرد و از آن کار غافل ماند نپندارد که از جمله مستضعفین و ناتوانانى است که بر آنها حرجى نیست، زیرا خبر ثبوت حجّت باو رسیده و به گوش شنیده و بدل فهمیده، پس چنین شخصى معذور نیست، و اگر چه در وطن خود باشد، و چون هر کسى را لیاقت معرفت و شناسایى حجّت نمى باشد، بلکه حقیقت معرفت حجّت مخصوص مؤمنین با اخلاص است، مى فرماید.)
إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ لَا یَعِی حَدِیثَنَا إِلَّا صُدُورٌ أَمِینَةٌ وَ أَحْلَامٌ رَزِینَةٌ.
معرفت و شناسایى ما کار بسیار دشوارى است که بر نمى دارد و زیر بار آن نمى رود مگر بنده مؤمنى که خداوند دل او را براى ایمان آزمایش نموده (آنرا شایسته قبول ایمان دانسته) باشد،و حدیث و گفتار ما را نگاه نمى دارد مگر سینه هاى امانت پذیر و خردهاى پا برجا(و چون منظور امام علیه السّلام ترغیب شنوندگان است به هجرت بسوى خود و پیروى از احادیث آن بزرگوار از این رو آنان را امر بسؤال و پرسش مى فرماید.)
أَیُّهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِی خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلَامِ قَوْمِهَا.
اى مردم (معارف الهیّه و احکام شرعیّه و آنچه را که تا قیامت واقع می شود) از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید که من به راه هاى آسمان داناترم از راه هاى زمین (توجّه من بعلوم و معارف دینیّه از امور دنیویّه بیشتر است) پیش از آنکه فتنه و فساد (بنى امیّه) پا بر دارد و (مانند شتر سرکش از دست مالک رمیده) بر مهار خود گام نهد، و خردهاى اهلش را از بین ببرد (پیش از آنکه تباهکارى ایشان همه جا را فرا گرفته مردم را از راه حقّ و شناختن امام زمانشان باز دارد. ناگفته نماند که بحکم عقل و نقل هیچکس را جز علىّ ابن ابى طالب و أئمه معصومین بعد از پیغمبر اکرم «علیهم السّلام» جرأت نیست که بگوید: سلونى قبل أن تفقدونى یعنى از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید، و باین موضوع در شرح خطبه نود و دوّم اشاره و دلیل آن بیان شد).