أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیْکمْ حَقّاً بِوِلَایَةِ أَمْرِکمْ وَ لَکمْ عَلَیَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِی لِی عَلَیْکمْ .
بعد از حمد و ثناى خداوند سبحان و درود بر پیغمبر اکرم، حقّ تعالى با حکومت دادن من بر شما براى من حقى بر شما قرار داده است (اطاعت مرا بر شما واجب گردانیده که بر اثر آن فتنه و فساد روى نداده اختلال و سستى راه نیابد) و همانطور که مرا بر شما حقى است شما را نیز بر من حقى است (واجب است آنچه موجب زیان در دین و دنیا است بشما نموده بعدل و درستکارى رفتار نمایم، و در خطبه سى و چهارم باین نکته اشاره شده).
فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْیَاءِ فِی التَّوَاصُفِ وَ أَضْیَقُهَا فِی التَّنَاصُفِ لَا یَجْرِی لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَیْهِ وَ لَا یَجْرِی عَلَیْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ .
و حقّ فراخترین چیزها است هنگام وصف و گفتگوى با یکدیگر، و تنگترین چیزها است زمان کردار و انصاف دادن با هم (حقّ را موقع گفتار بسیار به زبان مى آورند، ولى هنگام عمل بکار نمى برند، چنانکه بسیارى از مردم در راه جور و ستم سیر کرده آنرا عدل و داد شمرند) کسیرا بر دیگرى حقّى نیست مگر اینکه آن دیگرى را هم بر او حقى است، و آن دیگرى را حقى بر او نیست مگر اینکه او را هم حقى است (هر کس را بدیگرى حقّى باشد دیگرى را هم بر او حقى است، مثلا حق رعیّت بر والى آنست که در اصلاح کارشان بکوشد و مملکت را منظّم دارد، و حقّ والى بر رعیّت آنست که در حقّ و صلاح فرمان او برند، و حقّ زن بر شوهر آنست که او را نفقه دهد و حقّ شوهر بر زن آنست که او را اطاعت و پیروى نماید) .
وَ لَوْ کانَ لِأَحَدٍ أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَ لَا یَجْرِیَ عَلَیْهِ لَکانَ ذَلِک خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فِی کلِّ مَا جَرَتْ عَلَیْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ .
و اگر کسى را بر دیگرى حقّى باشد که دیگرى را بر او حقّى نباشد چنین حقّى مختصّ به خداوند سبحان است، و آفریدگانش را (حتّى انبیاء و اولیاء) چنین حقّى نیست، زیرا او قدرت و توانائى دارد (پس اگر او را اطاعت نکنند توانائى مجبور کردن ایشان را به اطاعت دارد، چنانکه در قرآن کریم س 10 ى 99 مى فرماید: وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً، أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ یعنى اگر پروردگار تو بخواهد هر که در زمین است ایمان مى آورد، آیا تو مردم را به اکراه وادار به ایمان آوردن مى نمایى یعنى تو توانائى ندارى کسیرا به اجبار مؤمن گردانى) و در هر چه قضاء و قدر گوناگون او جارى گردد عادل و دادگر است (پس اگر اعمال بندگان را هم پاداش ندهد عادل است، زیرا بنده که او را در تمام مدّت حیات پرستش مى نماید حقّ یکى از کوچکترین نعمتهاى او را ادا ننموده است).
وَ لَکنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ یُطِیعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَیْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِیدِ أَهْلُهُ.
و لیکن خداوند سبحان از روى فضل و کرم و چون اهل جود و بخشش بسیار است حقّ خود را بر بندگان این قرار داده که او را اطاعت کنند، و پاداش ایشان را بر خود چند برابر کردن ثواب گردانید (چنانکه در قرآن کریم س 4 ى 173 مى فرماید: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَ اسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِیماً، وَ لا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً یعنى آنانکه ایمان آورده کارهاى شایسته انجام دادند خدا مزدهاى ایشان را تمام دهد و از روى فضل و کرمش بیفزاید، و امّا کسانى را که از ایمان آوردن و عمل صالح دورى گزیده گردنکشى کردند بعذاب دردناک گرفتارشان مى نماید و براى خود جز خدادوست و یارى کنندهاى نیابند).
ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْضٍ فَجَعَلَهَا تَتَکافَأُ فِی وُجُوهِهَا وَ یُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَا یُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ.
پس خداوند سبحان از جمله حقوق خود براى بعض مردم بر بعض دیگر حقوقى واجب فرموده، و حقوق را در حالات مختلفه برابر گردانیده، و بعضى آنها را در مقابل بعض دیگر واجب نموده و بعضى از آن حقوق وقوع نمى یابد مگر به ازاء بعض دیگر (مثلا زن نسبت به شوهر حقّ نفقه ندارد مگر در برابر اطاعت و پیروى از او، و همچنین سائر حقوق مانند حقّ پدر بر فرزند و مالک بر مملوک و همسایه بر همسایه و خویش بر خویش و بعکس).
وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْک الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِی عَلَى الرَّعِیَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِیَّةِ عَلَى الْوَالِی فَرِیضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکلٍّ عَلَى کلٍّ فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِینِهِمْ فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِیَّةِ .
و بزرگترین حقّها که خداوند سبحان واجب گردانیده حقّ والى است بر رعیّت و حقّ رعیّت است بر والى (زیرا فساد و تباهکارى در آن عمومیّت داشته و در سائر حقوق جزئى است) و این حکم را خداوند سبحان براى هر یک از والى و رعیّت بر دیگرى واجب فرموده است، و آنرا سبب نظم و آرامش براى دوستدارى ایشان یکدیگر را و ارجمندى براى دینشان قرارداده، پس حال رعیّت نیکو نمى شود مگر به خوش رفتارى حکمفرمایان، و حال حکمفرمایان نیکو نمى گردد مگر به ایستادگى رعیّت در انجام دستور ایشان.
فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِیَّةُ إِلَى الْوَالِی حَقَّهُ وَ أَدَّى الْوَالِی إِلَیْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَیْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِک الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ یَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ.
پس هر گاه رعیّت حقّ والى و والى حقّ رعیّت را اداء نمود حقّ در بین ایشان ارجمند و قواعد دینشان برقرار و نشانه هاى عدل و درستکارى بر پا و سنّتها (احکام پیغمبر اکرم) در مواضع خود جارى گردد، و بر اثر آن روزگار اصلاح میشود، و به پایندگى دولت و سلطنت امید مى رود، و طمعهاى دشمنان از بین مى رود (اجانب را بر ایشان تسلّطى نخواهد بود).
وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّةُ وَالِیَهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِی بِرَعِیَّتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِکَ الْکَلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ کَثُرَ الْإِدْغَالُ فِی الدِّینِ وَ تُرِکَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَى وَ عُطِّلَتِ الْأَحْکَامُ وَ کَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ فَلَا یُسْتَوْحَشُ لِعَظِیمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِیمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنَالِکَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ عِنْدَ الْعِبَادِ .
و اگر رعیّت بر والى غلبه یابد (اوامر و نواهى او را بکار نبندد) یا والى بر رعیّت تعدّى و ستم کند آنگاه اختلاف کلمه رخ دهد (سخن یک جور نگویند و با هم یک دل نباشند) و نشانه هاى ستم آشکار و تباهکاریها در دین بسیار و عمل به سنّتها رها شود، پس به خواهش نفس عمل گشته احکام شرعیّه اجراء نشود، و دردهاى اشخاص (دزدى و خونریزى و نا امنى و گرانى و گرفتارى) بسیار گردد، و براى اداء نشدن حقّ بزرگ و اجراى باطل و نادرست کسى اندوهگین و نگران نشود، پس آن زمان نیکوکاران خوار و بد کاران ارجمند شوند، و وا خواهیهاى خدا نزد بندگان (بسبب گناهان بیشمار) بسیار شود،
فَعَلَیْکُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِی ذَلِکَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَیْهِ فَلَیْسَ أَحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضَا اللَّهِ حِرْصُهُ وَ طَالَ فِی الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ بِبَالِغٍ حَقِیقَةَ مَا اللَّهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ وَ لَکِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّصِیحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ وَ التَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ بَیْنَهُمْ .
پس در اداى آن حقّ بر شما باد اندرز دادن و کمک بیکدیگر که (بر اثر سعادت و نیکبختى دنیا و آخرت را بدست آورید، زیرا) کسى به حقیقت طاعت و فرمانبرى شایسته خدا نمى رسد اگر چه براى بدست آوردن رضاء و خوشنودى او حریص بوده کوشش بسیار در عمل و بندگى داشته باشد (پس نباید شخص گمان کند در اندرز دادن بدیگرى و یارى نمودن حقّ آنچه شایسته خدا است بجا آورده) ولى از جمله حقوق واجبه خدا بر بندگان اندرز دادن و کمک و یارى بیکدیگر است براى اجراى حقّ بین خودشان بقدر کوشش و توانائى،
وَ لَیْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ عَلَیْهِ فَأَجَابَهُ (علیه السلام) رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِکَلَامٍ طَوِیلٍ یُکْثِرُ فِیهِ الثَّنَاءَ عَلَیْهِ وَ یَذْکُرُ سَمْعَهُ وَ طَاعَتَهُ لَهُ فَقَالَ (علیه السلام).
و نیست مردى بىنیاز از کمک شدن بآنچه خداوند از حقّ خود کمک باو را واجب گردانیده هر چند مقام و مرتبه او بزرگ بوده و در دین برترى داشته باشد (بنا بر این کسى نیست که در راه حقّ و آنچه بر او واجب است بیارى دیگرى نیازمند نباشد) و نیست مردى که باید دیگرى را براى اداى حقّ یارى کند یا او را یارى نمایند هر چند مردم او را خرد شمرده در دیده کوچک آید (پس گمان نرود که براى اداى حقّ از مردم بىقدر نباید کمک خواست یا ایشان را نباید کمک نمود، زیرا رونق ملک و ملّت بکمک خرد و بزرگ و توانا و ناتوان است).قسمت سوم خطبهپس (در آن هنگام) مردى از اصحاب آن حضرت علیه السّلام با سخن درازى آن بزرگوار را پاسخ داد بسیار او را ستایش نموده، و پیروى از آنچه شنیده بود به آن حضرت اظهار میکرد، پس امام علیه السّلام فرمود:
إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلَالُ اللَّهِ فِی نَفْسِهِ وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ أَنْ یَصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذَلِکَ کُلُّ مَا سِوَاهُ وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ کَانَ کَذَلِکَ لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ لَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَیْهِ فَإِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا ازْدَادَ حَقُّ اللَّهِ عَلَیْهِ عِظَماً .
کسى را که جلالت خدا در نزد او با اهمیّت و مرتبه اش در دل او بلند است سزاوار است که براى بزرگوارى و بلند مرتبه بودن خدا هر چه غیر از خدا است نزد او کوچک باشد، و سزاوارتر کس که چنین باشد (در برابر بزرگى خدا بزرگى نبیند) کسى است که نعمت خدا در باره او بسیار و احسانش باو نیکو است، زیرا نعمت خدا بکسى بسیار داده نشده مگر اینکه بزرگى حقّ خدا بر او زیاد شده است،
وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالَاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ أَنْ یَظُنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ یُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْکِبْرِ وَ قَدْ کَرِهْتُ أَنْ یَکُونَ جَالَ فِی ظَنِّکُمْ أَنِّی أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللَّهِ کَذَلِکَ وَ لَوْ کُنْتُ أُحِبُّ أَنْ یُقَالَ ذَلِکَ لَتَرَکْتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْکِبْرِیَاءِ.
و از پستترین حالات حکمفرمایان نزد مردم نیکوکار آنست که گمان دوستدارى فخر و خودستایى بآنها برده شود، و کردارشان حمل بکبر و خودخواهى گردد، و من کراهت دارم از اینکه به گمان شما راه یابد که ستودن و شنیدن ستایش را (از شما) دوست دارم، و سپاس خدا را که چنین نیستم، و اگر هم دوست داشتم که در باره من مدح و ثناء گفته شود این میل را از جهت فروتنى براى خداوند سبحان که او بشمول عظمت و بزرگوارى سزاوارتر است رها کرده از خود دور مى نمودم،
وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَى النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءِ فَلَا تُثْنُوا عَلَیَّ بِجَمِیلِ ثَنَاءٍ لِإِخْرَاجِی نَفْسِی إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ مِنَ الْبَقِیَّةِ فِی حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا وَ فَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا .
و بسا که مردم مدح و ستایش را بعد از کوشش در کارى شیرین مى دانند (زیرا فطرى و جبلّى است شخصى که کار بزرگى انجام داد یا خدا او را موفّق ساخت ستودن و آفرین آنرا دوست دارد) پس مرا براى اطاعت کردنم از خدا و خوش رفتاریم با شما بستودن نیکو ستایش نکنید از حقوقى که باقى مانده و از اداى آنها فارغ نگشته ام و واجباتى که ناچار به اجراى آنها هستم،
فَلَا تُکَلِّمُونِی بِمَا تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّی بِمَا یُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ وَ لَا تُخَالِطُونِی بِالْمُصَانَعَةِ وَ لَا تَظُنُّوا بِی اسْتِثْقَالًا فِی حَقٍّ قِیلَ لِی وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِی فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ کَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَیْهِ .
و با من سخنانى که با گردنکشان (براى خوش آمد آنها) گفته می شود نگویید، و آنچه را از مردم خشمگین (بر اثر خشم آنها) خوددارى کرده پنهان مى نمایند از من پنهان ننمائید، و بمداراة و چاپلوسى و رشوه دادن (به زبان) با من آمیزش نکنید، و در باره من گمان مبرید که اگر حقّى گفته شود دشوار آید، و نه گمان در خواست بزرگ نمودن خود را (نمى خواهم با من مانند گردنکشان که سخن حقّ بایشان نمى گویند رفتار نمائید) زیرا کسى که سخن حقّ را که باو گفته شود یاد دادگرى و درستى را که باو پیشنهاد گردد دشوار شمرد عمل بحقّ و عدل بر او دشوارتر است.
فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشْوَرَةٍ بِعَدْلٍ فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِکَ مِنْ فِعْلِی إِلَّا أَنْ یَکْفِیَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّی.
پس از حق گویى یا مشورت بعدل خوددارى ننمائید (با من بى پروا حقّ را گفته آنچه را درست و بعد مى دانید بیان کنید) زیرا من برتر نیستم از اینکه خطاء کنم و از آن در کار خویش ایمن نمى باشم مگر آنکه خدا از نفس من کفایت کند آنرا که او بآن از من مالکتر و تواناتر است (مقصود امام علیه السّلام که در اینجا براى خود خطاء را ممکن دانست در صورتیکه امام معصوم و منزّه از خطاء است، اقرار باین است که عصمت آن حضرت از جمله نعمتهاى خداوند متعال است، لذا مى فرماید:)
فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِیدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَیْرُهُ یَمْلِکُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِکُ مِنْ أَنْفُسِنَا وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کُنَّا فِیهِ إِلَى مَا صَلَحْنَا عَلَیْهِ فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَةِ بِالْهُدَى وَ أَعْطَانَا الْبَصِیرَةَ بَعْدَ الْعَمَى.
و جز این نیست که من و شما بنده و مملوکیم در اختیار پروردگارى که جزا و پرورش دهندهاى نیست، مالک و صاحب اختیار است از ما آنچه را که خودمان در آن اختیارى نداریم (پس بزرگوارى زیبنده او است و وظیفه جزا و بندگى و فروتنى است) و ما را از جهل و نادانى که در آن بودیم بیرون آورده بعلم و معرفتى که مصلحتمان بود سوق داده، و گمراهى ما را به هدایت و راه یافتن تبدیل نمود، و بینایى بعد از کورى بما بخشید (بعد از نادان بودن در امر دین و دنیا و آخرت خداوند با بعثت حضرت رسول صلى اللَّه علیه و آله ما را بهمه چیز آشنا فرمود).