اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیک عَلَى قُرَیْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ أَکفَئُوا إِنَائِی وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِی حَقّاً کنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَیْرِی .
بار خدایا من بر (انتقام از) قریش و کسانیکه آنان را یارى کردند از تو کمک مى طلبم، زیرا آنها خویشى و اتّصال مرا (با حضرت رسول) قطع کردند (و خلافتى را که براى من تعیین فرموده بود غصب نمودند) و ظرف (مقام و منزلت و آبروى حرمت) مرا ریختند، و براى زد و خورد با من براى حقّى که از دیگرى بآن سزاوارتر بودم گرد آمدند.
وَ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً.
و گفتند: آگاه باش که حقّ آنست که آنرا بگیرى، و حقّ آنست که آنرا از تو باز گیرند (حقّ را گرفتن و از دست دادن تو یکسان است، پس اگر والى گردى ولایتت حقّ است، و اگر غیر تو هم والى گردد او نیز حقّ است) پس با غصّه و رنج شکیبائى کن یا با تأسّف و اندوه بمیر (در صورتیکه از غصب خلافت راضى نباشى چارهاى ندارى مگر شکیبا بودن یا مردن).
فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَ لَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلَ بَیْتِی .
پس در آن هنگام دیدم مرا یار و دفاع کننده و یاورى نیست مگر اهل بیتم که.
فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِیَّةِ فَأَغْضَیْتُ عَلَى الْقَذَى وَ جَرِعْتُ رِیقِی عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ مِنْ کظْمِ الْغَیْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ.
دریغ داشتم از اینکه مرگ ایشان را دریابد (بزد و خورد راضى نشدم که اهل بیتم تباه نشوند) پس چشم خاشاک رفته را بر هم نهادم و با استخوان در گلو آب دهن فرو بردم، و براى فرو نشاندن خشم صبر کردم بچیزى که از حنظل (گیاهى است بسیار تلخ) تلختر و براى دل از کاردهاى بزرگ دردناکتر بود.
و من کلام له (علیه السلام) فی ذکر السائرین إلى البصرة لحربه (علیه السلام).
و قسمت از این سخنان است در باره آنانکه بقصد جنگیدن با آن حضرت علیه السّلام ببصره رفتند(طلحه و زبیر و پیروانشان).
فَقَدِمُوا عَلَى عُمَّالِی وَ خُزَّانِ بَیْتِ الْمُسْلِمِینَ الَّذِی فِی یَدَیَّ وَ عَلَى أَهْلِ مِصْرٍ کلُّهُمْ فِی طَاعَتِی وَ عَلَى بَیْعَتِی .
بر حکمفرمانان از طرف من (عثمان ابن حنیف و دیگران) و بر خزانه داران بیت المال مسلمانها که در اختیار من بود و بر مردم شهرى (بصره) که همه پیرو و بر بیعت من بودند وارد گشتند.
فَشَتَّتُوا کلِمَتَهُمْ وَ أَفْسَدُوا عَلَیَّ جَمَاعَتَهُمْ وَ وَثَبُوا عَلَى شِیعَتِی فَقَتَلُوا طَاِئفَةً منْهُمْ غَدْراً وَ طَاِئفَةٌ عَضُّوا عَلَى أَسْیَافِهِمْ فَضَارَبُوا بِهَا حَتَّى لَقُوا اللَّهَ صَادِقِینَ.
و اختلاف بین ایشان انداخته جمعیّت و اتفاقشان را بر من پراکندند (پس از ورود اصحاب جمل ببصره جمعى از اهل آن دیار نقض بیعت آن حضرت نمودند) و بر شیعه و پیروانم هجوم کرده گروهى از آنها (مستحفظین بیت المال) را به حیله و نادرستى بقتل رسانیدند، و جمعى از آنان براى شمشیر زدنشان فشار دندان داده (با مخالفین جنگیده) با آن شمشیرها زد و خورد کردند تا براستى (با ایمان و اعتقاد پاک) خدا را ملاقات نمودند (کشته شدند).
قال الشریف رضی الله عنه: و قد مضى هذا الکلام فی أثناء خطبة متقدمة إلا أنی ذکرته هاهنا لاختلاف الروایتین.
(سیّد رضىّ فرماید:) این سخن (و قسمتى که در زیر در باره اصحاب جمل ذکر میشود) در بین خطبهاى که پیشتر بیان شد (خطبه صد و هفتاد و یکم) گذشت، ولى من براى اختلافى که در دو روایت بود دوباره آنرا اینجا آوردم.