لَقَدْ أَصْبَحَ أَبُو مُحَمَّدٍ بِهَذَا الْمَکانِ غَرِیباً أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ کنْتُ أَکرَهُ أَنْ تَکونَ قُرَیْشٌ قَتْلَى تَحْتَ بُطُونِ الْکوَاکبِ أَدْرَکتُ وَتْرِی مِنْ بَنِی عَبْدِ مَنَافٍ وَ أَفْلَتَتْنِی أَعْیَانُ بَنِی جُمَحَ .

هر آینه ابو محمّد (کنیه طلحه است) در اینجا دور از دیار غریب افتاده است، آگاه باشید بخدا سوگند من کراهت داشتم که از طایفه قریش در زیر ستارگان کشته افتاده باشند، خونخواهى از فرزندان عبد مناف (طلحه و زبیر که از طرف ما در بعبد مناف منتهى میشوند یا غیر ایشان بنا بر اختلاف شرّاح) را دریافتم، و بزرگان قبیله جمح (که در جنگ جمل همراه عائشه بودند جز دو نفر «عبد الرّحمن ابن عتّاب و عبد اللَّه ابن ربیعه» که از ایشان کشته شد) از چنگ من گریختند.

لَقَدْ أَتْلَعُوا أَعْنَاقَهُمْ إِلَى أَمْرٍ لَمْ یَکونُوا أَهْلَهُ فَوُقِصُوا دُونَهُ.

بتحقیق براى امرى که لیاقت نداشتند گردن کشیدند، و بآن نرسیده گردن هاشان شکسته گردید (خواستند براى دنیا پرستى خلافت و امارت بدست آورند به آرزوشان نرسیدند).